مادر، من مهديام
من مهـديام در دستْ تيغ انتقامم
مادر! به قبر مخفيات بادا سلامم
اي قلب مجروحم کباب از غربت تو
باريـده اشـکي قـرنهـا بـر تربت تو
شب تا سحرها سوختم از سوز داغت
بـودم چـراغ قبـر بـي شمـع و چـراغت
عُمْـري بـرايت گـريـه همـچون ابـر کردم
هم سوختم هم ساختم هم صبر کردم
ديروز رو گردانْد امت يکـسر از تو
امروز باشد مهديات تنهاتر از تو
سه چيزو با احتياط بردار، سه چيزو پاک نگه دار، سه چيزو به کار بگير،...
اگرچه در کنارت حضور فيزيکي نداشتم اما هرگز از تو دور نبودم!... سلام! منتظرتم بيا!