پيام
+
*ضحاک بن عبدالله مِشرَقي که بود؟*
.
.
ابو محقق ازاد؟: وقتي ديدم ياران حسين کشته شده اند و نوبت به او و خاندانش رسيده به او گفتم: *اي پسر رسول خدا، نيک مي داني که بين من و تو چه قراري بود؛ *آن روز من گفتم: تا زماني که جنگ آوري همراه شما باشد، در راه تو مي جنگم و اگر جنگاوري باقي نماند اجازه داشته باشم که بروم. شما هم به من جواب مثبت دادي. *حسين گفت: راست مي گوئي اما چگونه مي روي؟*
غزل صداقت
91/9/19
سفينة الزهراء
اگر مي تواني بروي اجازه داري.
ضحاک مي گويد: قبلا چون ديدم اسبان را مي کشند، اسبم را بردم و در خيمه ها پنهان کردم و برگشتم و پياده جنگيدم.
همين که حسين اجازه داد، به سراغ اسبم رفتم و آن را از خيمه بيرون آوردم، بر آن سوار شدم و ميان لشگر تاختم.
پانزده نفر از آنان مرا تعقيب کردند تا اينکه به شُفَيِّه در ساحل فرات رسيديم......
سفينة الزهراء
رسيديم چون به من رسيدند به سوي آنان برگشتم. 3 نفر از ايشان مرا شناختند و گفتند ضحاک بن عبدالله است. شما را به خدا رهايش کنيد او پسر عموي ماست و ديگران هم قبول کردند و اينگونه بود که خدا مرا نجات داد.