شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ *«عليرضا احمدي»* نوجوان 10 ساله‌اي بود که در عمليات «رمضان» به همراه پدرش از مشهد براي درست کردن شربت به منطقه آمده بود. در پنجمين روز اين عمليات که تعداد زيادي از رزمندگان به اسارت بعثي‌ها درآمدند، اين پدر و پسر نيز اسير مي‌شوند. . او را در اسارتگاه از پدرش جدا کردند و به کاخ صدام بردند. از سويي ديگر تمام لحظاتي که عليرضا و پدرش از هم دور بود، پدر چنان در اسارتگاه اشک مي‌ريخت،.....
لاهوت
91/12/3
با سوز دل دعاي توسل مي‌خواند و بهانه عليرضا را مي‌گرفت، که هنوز هم آن لحظات از يادم نرفته است. بعثي‌ها، عليرضا را به بغداد و پادگان‌هاي مختلف بردند؛ آنها مي‌خواستند با اين کار بگويند که امام خميني(ره) بچه‌ها را به جبهه مي‌فرستد!
عليرضا در مقابل دوربين‌هاي داخلي و خارجي عراق قرار گرفت؛ افسران عراقي با زبان کودکانه از عليرضا ‌پرسيدند «آيا پشيمان نيستي که به مناطق جنگي آمدي؟ الان تو بايد پيش مادرت بودي‌، بگو چه مي‌خواهي؟ اسباب‌بازي مي‌خواهي، برايت بياوريم؟» آنها مي‌خواستند عليرضا را تحت‌ تأثير قرار داده و با احساسات او بازي کنند
اما عليرضا اين نوجوان 10 ساله در مقابل اين هجمه‌ها تنها سخني که گفت اين بود *«آيا مي‌توانيد يک قرآن برايم بياوريد؟»* با همين چند کلمه نگاه بلند و روح بزرگ اين نوجوان عيان شد و بعثي‌ها نتوانستند به اهداف خودشان دست پيدا کنند لذا بيش از يک ماه بعد عليرضا را پيش پدرش بازگرداندند. لحظات وصال اين پدر و پسر صحنه تماشايي بود که جاي دوربين‌ها براي ثبت اين لحظات خالي بود
زيبا بود ...
درود و رحمت پروردگار بر اين پدر و پسر
قشنگ بود
خواندني بود...
ممنون از همه گراميان.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top