پيام
+
*دير راهب*
شبي کنار دير راهبي در حلب، اسرا را منزل دادند و *سر مقدس امام حسين عليه السلام* را در صندوقي گذاشتند و موافق روايت قطب راوندي آن سر را بر نيزه کرده بودند و مأمورين اطراف آن سر مقدّس حراست مي کردند.
.
.
http://emamenoore3.parsiblog.com/
.
http://emamenoore3.parsiblog.com/Posts/29/%D8%AF%D9%8A%D8%B1+%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A8/
*بنت فاطمه*اظهر
92/6/22
سفينة الزهراء
پاسي از شب را به نوشيدن شراب مشغول گشتند و شادي کردند، سپس سفرة طعامي پهن کردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه ديدند دستي از ديوار دير راهب بيرون شد و با قلمي از آهن اين شعر را بر ديوار دير با خون نوشت:
اَتَرجُو امةً قتلت حسيناً شفاعة جَدّهِ يوم الحساب
يعني:* آيا امتي که حسين را کشتند، شفاعت جد او را در روز قيامت اميد دارند؟ *
سفينة الزهراء
آن جماعت سخت ترسيدند و بعضي برخاستند که آن دست و قلم را بگيرند ولي ناپديد شد، و چون باز آمدند و بکار خود مشغول شدند ديگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و اين بيت شعر نوشت:
فَلا وَالله لَيس لَهُم شَفيعٌ وَهُم يَومَ القيمة في العَذاب
يعني: *به خدا قسم که قاتلان حسين عليه السلام را شفاعت کننده اي نخواهد بود، بلکه ايشان در قيامت در عذاب باشند. *
سفينة الزهراء
باز خواستند که آن دست را بگيرند هم چنان ناپديد شد، چون باز به کار خود مشغول شدند ديگر باره آن دست بيرون شد و اين بيت شعر نوشت:
وَقَد قَتَلواالحُسين بِحکمِ جَودٍ وَ خالَفَ حُکمَ الکِتاب
يعني: *چگونه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايشان را شفاعت کند و حال آنکه فرزند عزيز او حسين را به حکم جور و ظلم شهيد کردند، و حکم ايشان با حکم کتاب (قرآن) خداوند متعال مخالفت کرد. *
سفينة الزهراء
آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهّر آن شب ناگوار شد و با تمام ترس وبيم خوابيدند، نيم شب راهب را بانگي به گوش رسيد چون توجّه نمود شنيد همه ذکر تسبيح و تقديس الهي مي گويند، خدايا اينان چه کساني هستند که در اين دل شب مشغول ذکر و تسبيح هستند، برخاست و سر از دريچه دير بيرون کرد ديد از صندوقي که در کنار ديوار دير نهاده اند نوري عظيم به جانب آسمان ساطع مي شود و .....
سفينة الزهراء
از آسمان فرشتگان فوجي از پس فوج فرود آمدند و همگي گفتند:
*السلام عليک يابن رسول الله، السلام عليک يا ابا عبدالله صلوات الله و سلامه عليک.*
سفينة الزهراء
راهب از مشاهده اين احوال تعجب نمود و جزعي شديد و فزعي هولناک او را فرا گرفت، به همين منوال بود تا تاريکي شب برطرف شد و سفيده صبح دميد، پس از صومعه بيرون شد و به ميان لشگر آمد و بپرسيد که بزرگ لشگر کيست؟
گفتند خولي اصبحي است.به نزد خولي(له) آمد و پرسيد که در اين صندوق چيست؟ گفت سر بريده مرد خارجي است که در عراق قيام کرد و عبيدالله بن زياد او را به قتل رسانيد.
سفينة الزهراء
گفت: نامش چيست؟ گفت: *حسين بن علي بن ابيطالب، گفت: نام مادرش کيست؟ گفتند: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم.*
راهب گفت: هلاکت باد شما بر آنچه کرديد، همانا احبار و علماي ما راست گفتند: که به ما خبر دادند *هر وقت اين مرد (حسين بن علي ) کشته شود آسمان خون خواهد باريد* و اين نيست جز در قتل پيامبر و يا وصي پيامبر،
سفينة الزهراء
اکنون از شما خواهش مي کنم که ساعتي اين سر را به من بدهيد آنگاه رد کنم.
گفت: ما اين سر را بيرون نمي آوريم مگر در نزد يزيد(لع) تا از او اجازه بگيريم، راهب گفت: جايز? تو چيست؟
گفت: کيسه اي که در آن ده هزار درهم مي باشد.
سفينة الزهراء
گفت: اين مبلغ را من به شما مي دهم اگر اين سر مقدس را يک ساعت تحويل دهيد.
خولي گفت: پول را حاضر کن، راهب رفت و برگشت و همياني آورد که در او ده هزار درهم بود، پس خولي آن مبلغ را گرفت و شمرد و در دو هميان قرار داد و سر هر دو را مهر کرد و به خزانه دار خود سپرد و آن سر مطهّر را تا يک ساعت به راهب تحويل داد، راهب سر مبارک را گرفت و داخل صومعه خويش شد .....
سفينة الزهراء
سر را روي سنگي گذاشت و مشغول گريه و ناله شد و با آن سر منوّر چنين گفت: يا ابا عبدالله، به خدا قسم که بر من گران است که در کربلا نبودم و جان خود را فداي تو نکردم، يا ابا عبدالله، اگر جدّت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات کردي شهادت بده که .....
سفينة الزهراء
ادامه اش را مي توانيد در لينک زير مطالعه نماييد.
سفينة الزهراء
http://emamenoore3.parsiblog.com/
سفينة الزهراء
http://emamenoore3.parsiblog.com/Posts/29/%D8%AF%D9%8A%D8%B1+%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A8/
سفينة الزهراء
خواهش مي کنم.