شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ شب سوم (حضرت رقيه)باباي فاطمه، روضه ي فاطمه رو خونده بود.
( من وقتي براي فاطمه داستان رو تعريف کردم چشم هاي فاطمه ي سه ساله قرمز شد و اشک توي چشماش حلقه زد )
.
.
خانم هاي هيئت يک کتاب داستان تهيه کرده بودند و گفته بودند حاج آقا اين کتاب رو ببرين براي فاطمه ي سه ساله تون
.

خطا در آدرس عکس
گمنامه
لابد من بودم؟اخه من خيلي دست و دلبازم و بخشنده.باباي فاطمه کلي هم تو هيئت زيراب همسرشونو زدن گفتن آخه اين چه کاريه بيايد از مهر پدري بگيد از محبت اهل بيت بگيد نه برا بچه سه ساله مقتل بخونيد.ديييييي
گمنامه
شواهد ميگه شما نبودي گمنامه دست و دلباز :د ي ..... حالا چرا آبروي آدما رو ميبري!! مقتل !! من!! بچه!! خيلي کار بديه. :د ي
گمنامه
حالا خانم نورالزهراء حاج آقا گناه دارن چندروز ديگه که اومدن قم دعواشون نکني يه وقت...ديييييييييي
گمنامه من دعوا؟!! تا چهادهم شايد نيان. پاشو برو مجلس خوب گوش بده بقيه حرفا رو . د ييييييييييي
گمنامه
برم ببينم باز چيزي پيدا ميکنم بيام خبرچيني کنم.دعا کن موفق شم
انشاء الله موفق بشي. (خدايا کمکش کن) ... ما رو هم دعا کن.
گمنامه
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top