پيام
+
*کارواني سر به صحرا در بيابان ميرود
گوئيا آن زينب است با چشم گريان ميرود*
.
.
ساربان آهسته ران آرام جان گم کردهام
من در اين درياي خون دُرِّ گران گم کردهام
ساربان آهسته ران تندي مکن با کاروان
مهربانم ميرود، آرام جانم ميرود
ساربانا مهلتي، دارم در اينجا مشکلي
رفته از دستم گُلي، از وي نبردم حاصلي
اندرين دشت بلا رفته ز دستم نوگلي
من حسين باوفا، آرام جان، گم کردهام
سير بي سلوك
92/9/3
سفينة الزهراء
ساربان بهر خداي من کمي آهستهتر......
اندرين دشت بلا گم گشته از من تاجِ سر
سفينة الزهراء
شش برادر، شش دلاور، از من خونينجگر......
اندرين صحرا ز جور کوفيان گم کردهام
سفينة الزهراء
ساربانا مهلتي، تا بر سر نعش حسين....
از دلم گويم، ببارم خون دل از هر دو عين
سفينة الزهراء
در عزايش عالمي را پُرکنم از هر دو عين
......
من برادر در ميان خاک و خون گم کردهام
دلآرام
:'(
پيام رهايي
:'(