پيام
+
مران يکدم ساربان اُشتر، *ناقة زينب* رفته اندر گل
.
بده ظالم مهلتي آخر زآنکه دارم من عقدهها در دل
.
*دل زينب گشته طوفاني، رقيه گشته بياباني، آه و واويلا، آه و واويلا*
.
.
:'(
سير بي سلوك
92/9/3
سفينة الزهراء
بده مهلت تا بمانم من در کنار اين پيکرِ بيسر .....
از آن ترسم ساربان امشب آيد و بُرّد دستاش از پيکر
سفينة الزهراء
ندارد چون طاقت ديدن مادرم زهرا، باب من، حيدر ......
در اين صحرا اي شترداران، ماندنم آسان، رفتنم مشکل
سفينة الزهراء
شترداران بيکفن باشد اين تن مجروح اندرين صحرا ......
مرا نَبوَد معجري ديگر تا کفن سازم جسم اين شه را
سفينة الزهراء
ندارد چون سايهاي بر سر غير خاشاک و جز تَفِ گرما
......
اله من کُن تو آگاهم، کشتي عمرم کي رسد ساحل
سفينة الزهراء
شتربانان ره خطرناک و کودکان مضطر، ناقهها عريان .....
همي ترسم اي شترداران، از شتر افتند کودکان آخر
سفينة الزهراء
چرا آخر اين همه تعجيل؟ رحم بنمائيد بر دل طفلان .....
رهِ شام و دشمن اندر پيش، از يتيمانْ من چون شوم غافل
سفينة الزهراء
شتربانان مهلتي آخر، بهر ما نبود قافلهسالار .....
نباشد چون مَحرمي ديگر بهر ما زنها غير اين بيمار
سفينة الزهراء
ندارد او طاقتي ديگر، پيکر بيمارش بود تبدار
.....
هميگويد خاشع و غمگين، کربلا خواهم تا کنم منزل
ساقي رضوان
آخي اين شعره... يادش ب خير
دلآرام
:'(