سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مواردی را که ائمه با یک نگاه فردی را متحول ساخته اند :(6)

    8- بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی    » لقب الحافی و امام موسی بن جعفر(ع)

صدای ساز و آواز بلند بود . هرکس که از نزدیک آن خانه می‏گذشت ، می‏توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست ؟ بساط عشرت و میگساری‏ پهن بود و جام می‏بود که پیاپی نوشیده می‏شد . کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبه‏ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود ، تا آنها را در کناری بریزد . در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهره‏اش نمایان بود ، و پیشانیش از سجده‏های طولانی حکایت می‏کرد ، از آنجا می‏گذشت ، از آن کنیزک پرسید : صاحب این خانه بنده است یا آزاد ؟ " - " آزاد " - " معلوم است که آزاد است ، اگر بنده می‏بود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را می‏داشت و این بساط را پهن نمی‏کرد " رد و بدل شدن این سخنان ، بین کنیزک و آن مرد ، موجب شد که کنیزک‏ مکث زیادتری در بیرون خانه بکند . هنگامی که به خانه برگشت ، اربابش‏ پرسید : " چرا این قدر دیر آمدی ؟ " کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت : " مردی با چنین وضع و هیئت‏ می‏گذشت ، و چنان پرسشی کرد ، و من چنین پاسخی دادم " . شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد ، مخصوصا آن جمله ( اگر بنده می‏بود از صاحب اختیار خود پروا می‏کرد ) مثل تیر بر قلبش نشست‏ . بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد . با پای برهنه‏ به دنبال گوینده سخن رفت . دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم‏ حضرت موسی بن جعفر ( ع ) نبود رساند . به دست آن حضرت به شرف توبه‏ نائل شد ، و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود ، کفش به پا نکرد . او که تا آن روز به " بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی " معروف بود ، از آن به بعد ، لقب " الحافی " یعنی " پا برهنه " یافت ، و به بشر حافی معروف و مشهور گشت . تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند ، دیگر گردگناه‏ نگشت . تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود ، از آن به بعد ، در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست در آمد.

الکنی و الالقاب محدث قمی،ج2، ذیل عنوان«الحافی»،ص153، به نقل از علامه در منهاج الکرامه

********************

9- امام باقر و مرد مسیحی

امام باقر، محمد بن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش «باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت «باقر العلوم» می گفتند، یعنی شکافنده دانشها.

مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه «باقر» را تصحیف کرد به کلمه «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «انت بقر» یعنی تو گاوی.

امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم، من باقرم.»

مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.

- شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.

- مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود.

- اگر این نسبتها که به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی.

مشاهده اینهمه حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند.

مرد مسیحی بعدا مسلمان شد(1).

1 - بحار الانوار، جلد 11، حالات امام باقر، صفحه 83.

پایان



کلمات کلیدی : ائمه متحول نگاه فرد

مواردی را که ائمه با یک نگاه فردی را متحول ساختهاند:(5)

6-اعرابی و رسول اکرم (ص)                 

عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که رسول اکرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. اجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد.

رسول اکرم بعدا اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او کمک کرد. ضمنا اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامی که تاکنون دیده شباهت ندارد و زر و خواسته ای در آنجا جمع نشده.

اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه ای تشکر آمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم به او فرمود: «تو دیروز سخن درشت و ناهمواری بر زبان راندی که موجب خشم اصحاب و یاران من شد. من می ترسم از ناحیه آنها به تو گزندی برسد. ولی اکنون در حضور من این جمله تشکر آمیز را گفتی. آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی که آنان نسبت به تو دارند از بین برود؟» اعرابی گفت: «مانعی ندارد»

روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، در حالی که همه جمع بودند. رسول اکرم رو به جمعیت کرد و فرمود: «این مرد اظهار می دارد که از ما راضی شده، آیا چنین است؟» اعرابی گفت: «چنین است» و همان جمله تشکر آمیز که در خلوت گفته بود تکرار کرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند.

در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد و فرمود: «مثل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار می کرد، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری تر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت خواهش می کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم.

«همینکه مردم را از تعقیب باز داشت، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد. بدون آنکه نعره ای بزند و فریادی بکشد و بدود، تدریجا در حالی که علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با کمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.

«اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم حتما این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده بود - و در چه حال بدی کشته شده بود، در حال کفر و بت پرستی - ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم.» (5)

5 - کحل البصر، صفحه 70

********************

 7- مسیحی و زره الامام علی

روزی حضرت علی(ع) با یک مسیحی همسفر بودند. بعد از مسافتی، آن مسیحی گفت که مقصد من فلان شهر است و حضرت علی(ع) نیز فرمودند که مسیر من به کوفه است. پس از طی مسافتی به دو راهی کوفه رسیدند. مرد مسیحی از حضرت جدا شد و به راه خود رفت و مشاهده کرد که حضرت علی(ع) به راه کوفه نرفت و به دنبال او می آید. او با تعجب پرسید مگر شما به کوفه نمی روید؟ حضرت پاسخ دادند: بله من به کوفه می روم، ولی می خواهم شما را تا مسافتی بدرقه کنم؛ زیرا این دستور رسول خدا(ص) است. مرد مسیحی که تحت تأثیر این رفتار قرار گرفته بود، مسلمان شد.

ـ در زمان حکومت حضرت علی(ع) زره آن حضرت گم شد. پس از مدتی آن را نزد مردی مسیحی یافتند. حضرت علی(ع) برای بازپس گرفتن زره با آن مسیحی نزد قاضی رفتند. حضرت فرمودند: این زره متعلق به من است. نه آن را فروخته ام و نه به کسی هدیه داده ام و حالا آنرا پیش این مرد پیدا کرده ام. قاضی گفت: شما ناچارید که برای ادعای خود شاهدی بیاورید. حضرت لبخندی زد و فرمودند: شما درست می گویید، اما من شاهدی ندارم. قاضی به نفع آن مرد مسیحی حکم صادر کرد. آن مرد پس از مدتی، برگشت و در حالی که به شدت تحت تأثیر رفتار حضرت قرار گرفته بود، گفت: این زره متعلق به حضرت علی(ع) است. پس از آن، ایمان آورد و مسلمان شد. او به جمع یاران حضرت پیوست و در جنگ نهروان نیز در رکاب ایشان جنگید.

 

الامام علی(ع)،صوت العدالة الانسانیة،ص63.

 بحار،ج9، چاپ تبریز،ص598( با اندکی اختلاف)

ادامه در شماره (6)



کلمات کلیدی : ائمه متحول نگاه فرد

مواردی را که ائمه با یک نگاه فردی را متحول ساخته اند :(4)

 5- امام حسین (ع) و حر بن یزید ریاحی تَمیمی

خروج حر از کوفه

«شیخ ابن نما» گزارش کرد: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر می  گوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته    ‎ای.

امام در یکی از خطابه  ‎های کوتاه خود اینگونه حر را آگاه کرد: آیا آزادمردی نیست که واگذارد این ریزه غذای داخل دهان را (ته مانده منافع دنیا را که شبیه به ریزه غذای داخل دهان است) برای اهل آن؟(3) شاید این سخن امام حسین علیه السلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازی را در افکار و اندیشه حر به پا ساخت.

رو در رویی حر با امام حسین علیه السلام

ابومخنف از «عبدالله بن سلیم» و «مرزی بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام راه (حجاز تا عراق) را طی می    ‎کردیم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که هر چه می    ‎توانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نیمروز شده بود که مردی از آن گروه تکبیر گفت. حضرت حسین علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ ولی چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلی را دیدم. آن دو نفر گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمایی ندیده    ‎ایم. امام فرمود: من اینگونه نظر ندارم. گفتیم: ما گرد و غبار اسبان را می    ‎بینیم. پس آن حضرت فرمودند: به خدا قسم من نیز آن را میبینم. سپس امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پناهگاهی نیست که آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این قوم از یک جهت رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمایل است. پس اگر این گروه (بر ما) سبقت گیرند هر اتفاقی ممکن است بیفتد. پس امام به طرف چپ، مسیر را تغییر داد. اسبان با شتاب به ما نزدیک شدند. آنها هم به سوی چپ متمایل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسیده بودیم و خیمهگاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سر رسیدند؛ او حر بود. با هزار سپاه که در گرمای آن روز رو به روی حسین علیه السلام قرار میگرفت. امام و یارانش همگی شمشیرهای آویخته داشتند. امام حسین علیه السلام به جوانان خود فرمودند: قوم را سیراب کنید و اسبها را آب دهید. مردان سیراب و اسبها خنک شدند.(4)

وقت نماز فرا رسید، امام به «حجاج بن مسروق جعفی» که او را همراهی میکرد فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز بپا شد. امام در حالی که پیراهن و ردائی به تن و نعلینی به پا داشتند از خیمه خارج شدند. پس از آن حمد ثنای الهی گفتند و فرمودند: ای مردم، این گفتار عذری در برابر خدای تعالی نسبت به شماست، من به سوی شما نیامدهام تا این که نامههایتان را دریافت کردم. سپس حضرت خطبه را به پایان رسانید، در حالی که مردم سکوت کرده بودند. سپس به موذن فرمود: اقامه بگو. و او اقامه گفت. امام حسین علیه السلام به حر فرمود: آیا میخواهی که با اصحابت نماز بخوانی؟ گفت: نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد). پس همه به امام حسین علیه السلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خیمه خود شد و یاران در اطراف امام جمع شدند. حر نیز وارد خیمهای که برایش نصب کرده بودند شد و یارانش گرداگرد او را گرفتند. سپس به میدان بازگشتند و هر کس دهنه اسبش را گرفت و در زیر سایه آن به زمین نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسین علیه السلام فرمان آماده باش برای کوچ از این محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. این بار پس از نماز به مردم روی گردانیده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: ایها الناس! انکم ان تتقّوا ... حر گفت: به خدا قسم، ما نمیدانیم این نامههایی که از آن یاد کردید کدام است. امام فرمودند: ای عقبه بن سمعان! آن خورجین نامههایی را که به من نوشتهاند بیرون آور. (5) عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود بیرون آورد و در برابر آنها پخش کرد. حر گفت: البته ما از این کسانی که نامه به سوی شما نوشتهاند نیستیم و به ما امر شده که وقتی شما را ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا این که شما را نزد عبیدالله ببریم. امام حسین علیه السلام فرمود: مرگ به تو، از آن نزدیکتر است.(6)

سپس به یارانش فرمود: سوار شوید. پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها سوار شوند. پس فرمود: بگذرید. وقتی راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوی (یاران امام) را گرفتند. امام حسین علیهالسلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را میگفت - در حالی که وضعیت او چون شما باشد همین عبارت را به او باز میگفتم.(7) اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که میتوانم.(8)

توبه حر

هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری میکرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دستها جدا گردد.

حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست میکشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز میزند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در کنار او قره پسر قیس قرار داشت.

حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب دادهای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا میخواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کنارهگیری از سپاه ابن سعد را دارد، در حالی که حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو میخواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود میلرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاعترین مرد کوفه سوال میشد، تو را معرفی میکردم، این چه حالتی است که در تو میبینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر میبینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.

لحظات دیدار با امام

او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش میرفت. 

«پروردگارا! من به سوی تو باز میگردم، پس توبهام را پذیرا باش. من دل اولیا و فرزندان پیامبرت را به وحشت انداختهام. ای اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو روی خواهد کرد. (9)

این گفتار امام حسین علیه السلام حر را شادمان کرده بود. او به یقین دریافت که به زندگانی بی پایان و نعمتهای همیشگی راه یافته است. حر داستان ندای هاتفی را هنگامی که او از کوفه خارج میشد به امام حسین علیه السلام اینگونه بازگو میکرد: من با گوش جان شنیدم، کسی اینگونه هشدارم میداد که ای حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم وای بر حر ، آیا تو او را به بهشت مژده میدهی، در حالی که او برای جنگ با پسر دخت پیامبر به حرکت در آمده است؟ امام فرمود: تو به خیر و پاداش (نیکو) دست یافتهای. (10)

پینوشتها:

1- جمهرة انساب العرب، ص227 .

2- مقتل الحسین مقرم، ص 227- 229 .

3- تحت العقول، ص 292/ الانوار البهیة، ص 101. ترجمه از کتاب المنجد، ترجمه محمد بندرریگ، ج2، ص 1712 .

4- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص400/ مقتل الحسین مقرم، ص214 .

5- ابصارالیعین، ص205.

6- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 402- 401/ رکک کتاب الفتوح، ج5، ص78- 76/ ابصارالعین، ص205 .

7- کتاب الفتوح، ج5، ص78/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .

8- مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232 .

9- اللهوف، ص45/ امالی الصدوق، مجلس30، ص141 .

10- مثیرالاحزان، ص60/ مقتل الحسین مقرم، ص290 .

ادامه در شماره 5



کلمات کلیدی : ائمه متحول نگاه فرد

مواردی را که ائمه با یک نگاه فردی را متحول ساخته اند :(3)

امام سجاد(علیه  ‎السلام) فرمود: آیا این آیه را تلاوت کرده ‎ای:

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»(4)؛ «همانا خداوند اراده کرده است که پلیدی و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونه    ‎ای بی مانند پاک گرداند.»

ای مرد شامی! آیا در میان مسلمانان کسی جز ما، «اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله» شناخته می  ‎شود؟

مرد شامی دانست آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجی نیستند. اینان فرزندان رسول الله(صلی الله علیه و آله) هستند و از آنچه گفته بود پشیمان شده، با شرمساری دست  هایش را به سوی آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:

«اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، اللهم انی اتوب الیک، من عداوة آل محمد صلی الله علیه و آله و ابرا الیک ممن قتل اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم(5)؛ خدایا به سوی تو باز می گردم، خدایا به سوی تو باز میگردم، خدایا به سوی تو باز میگردم از دشمنی خاندان پیامبر بیزاری میجویم و به سوی تو رو میآورم. از کشندگان خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله. من روزگاران طولانی قرآن تلاوت کردهام ولی تا امروز مفاهیم و معارف آن را درک نکرده بودم.»

پینوشتها:

1- شوری/ 22

2- اسراء/ 26.

3- انفال/ 41. 

4- احزاب/ 33.

5- مقتل خوارزمی، صص 61 و 62 / احتجاج طبرسی، ج 2، ص 305.

*******************

4- امام حسن عسکری(ع) و دو تن از افرادی که صالح بن وصیف بر ایشان به عنوان زندانبان نهاده بود.

امام حسن عسکری علیه السلام در سال 232 هجری در مدینه چشم به جهان گشودند. ایشان مانند دیگر ائمه علیهم السلام تحت ظلم و جور حکام وقت قرار داشته و سخت‌ترین روزها را زیر نظر چند تن از خلفای غاصب عباسی گذراندند. معتز عباسی، پس از تصدی خلافت، امام را شدیداً زیر نظر قرار داد و چند بار ایشان را روانه‌ زندان کرد و به دست صالح بن وصیف (زندانبان) سپرد. صالح که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود، فرصت را غنیمت شمرد و افرادی پست را در زندان بر امام گماشت تا حضرت را آزار دهند.

شیخ مفید روایت کرده است که: زمانی که امام حسن عسکری علیه السلام زندانی بودند، چند نفر از عباسیان نزد صالح بن وصیف آمده و به او گفتند: بر او سختگیری کن و هر چه می‌توانی او را در تنگنا قرار بده!.

صالح در پاسخ گفت: من دو تن از بد نهاد ترین انسانها را که سراغ داشته‌ام، براو گماشته‌ام ولی آن دو هم اکنون اهل نماز و روزه شده و در عبادت، به مقام بزرگی نایل گشته‌اند.

آل عباس از صالح خواستند که آن دو را بیاورد. پس از حضور آن دو، آنها را تهدید و توبیخ کردند که چرا بر امام سختگیری نمی‌کنید؟

آن دو نفر گفتند: درباره مردی که روزها را روزه می‌گیرد و تمام شب را به عبادت می‌پردازد چه بگوییم؟ او با کسی حرف نمی‌زند و به چیزی جز عبادت مشغول نیست و هر وقت به او نگاه می‌کنیم، بدن ما می‌لرزد و چنان می‌شویم که مالک نفس خویش نیستیم.

عباسیان که این سخنان را شنیدند، در کمال خجلت و ذلت بازگشتند.

منبع: کتاب الارشاد شیخ مفید، جلد 2، صفحه 334.

ادامه در شماره 4



کلمات کلیدی : ائمه متحول نگاه فرد

مواردی را که ائمه با یک نگاه فردی را متحول ساخته اند :(2)

 

2- امام موسی بن جعفر(ع) و کنیز در زندان هارون الرشید

یکبار،هارون کنیزی ماه چهره را به عنوان خدمتکاری آن گرامی فرستاد و در باطن بدین قصد که اگر امام بدو تمایلی نشان دادند،از اینطریق دست به تبلیغاتی علیه آن گرامی بزند.امام به آورنده ی دخترک گفت شما به این هدیه ها دلبسته اید و بدان ها می نازید،من به این هدیه و امثال آن نیازی ندارم.هارون خشمگین شد و دستور داد که کنیز را به زندان ببر و به امام بگو،ما تو را با رضایت خود تو به زندان نیفکنده ایم. (یعنی ماندن این کنیز هم بستگی به رضایت تو ندارد) .

چیزی نگذشت که جاسوسان هارون که مامور گزارش ارتباطات کنیز با امام بودند به هارون خبر بردند که کنیزک،بیشتر اوقات در حال سجده است.هارون گفت به خدا سوگند،موسی بن جعفر او را افسون کرده است...

کنیز را خواست و از او باز خواست کرد اما کنیزک جز نکویی از امام نگفت.هارون به مامور خود دستور داد که کنیز را نزد خویش نگهدارد و با کسی چیزی از این ماجرا نگوید. کنیزک پیوسته در عبادت بود تا چند روز پیش از وفات امام از دنیا رفت.

جلاء العیون،ص912 و کتاب المناقب، ج4، ص297

********************

3- امام سجاد(علیه ‎السلام) و مرد شامی

در بعضی مقاتل آمده است که امام سجاد(علیه السلام) پس از تحمل شکنجه    ‎های فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت(علیهم    ‎السلام)، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی حضرت علی(علیه السلام) چیزی نشنیده بودند و لعن او را واجب می ‎شمردند، رسید.

کوفیان که پیرو علی(علیه  ‎السلام) بودند و از مولا شناخت داشتند، چه کردند که شامیان بکنند!

دیلم بن عمر می  ‎گوید:

«آن روز که کاروان اسیران آل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شام شدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.

اهل بیت(علیهم  السلام) را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختی آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردی از شامیان در برابر علی ابن الحسین(علیهماالسلام) که سالار آن قافله شناخته میشد، ایستاد و گفت:

 

خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشوای مؤمنان - یزید بن معاویه - را بر شما پیروز گردانید!

امام سجاد(علیهالسلام) لب فرو بسته بود تا آنچه پیرمرد در دل دارد بگوید.

شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بیت(علیهمالسلام)، شهری که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویی حضرت علی(علیهالسلام) چیزی نشنیده بودند و لعن او را واجب میشمردند، رسید

 

وقتی سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام فرمود:

همه سخنانت را گوش دادم و تحمل کردم تا حرفهایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوی.

پیرمرد گفت: برای شنیدن آمادهام.

امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: آیا قرآن تلاوت کردهای؟ پیرمرد گفت: آری.

امام فرمود: آیا این آیه را خواندهای که خداوند میفرماید:

«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»(1)؛ «ای پیامبر! به مردم بگو من در برابر تلاشهایی که برای هدایت شما انجام دادهام، پاداشی نمیخواهم جز این که خویشان مرا دوست بدارید.»

پیرمرد جواب داد: آری خواندهام (ولی چه ارتباطی با شما دارد؟)  

حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبر، ما هستیم.

 

سپس امام پرسید: ای پیرمرد آیا این آیه را خواندهای؟

«و آت ذی القربی حقه»(2)؛ «حق خویشاوندان و نزدیکانت را پرداخت کن.»

مرد شامی: آیا شمایید «ذی القربی» و خویشاوند پیامبر؟

امام فرمود: بلی، ما هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خواندهای که فرموده است:

«واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی»(3)؛ «آنچه غنیمت به دست میآورید؛ یک پنجم آن از خدا و رسول و نزدیکان اوست.»

مرد شامی گفت: آری خواندهام.

امام فرمود: مقصود از ذی القربی در این آیه نیز ما هستیم.  

ادامه در شماره (3)



کلمات کلیدی : ائمه متحول نگاه فرد
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید