خاطراتی از مهر و عطوفت امام (ره)
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/12/1:: 12:58 صبح
خاطراتی از مهر و عطوفت امام خمینی (ره) در برخورد با اطرافیان و خانواده و دوستان خود .
پیرمرد باغبان
من کوچک بودم، روزى پیرمردى براى باغچه منزل ما خاک آورد.ما سر سفره بودیم که او آمد.امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است.غذاى ما زیاد نبود.
بعد بشقابى از توى سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب ریختند و به ما گفتند: «بیایید هر کدام چند قاشقى از غذاى خود را در این بشقاب بریزید تا به اندازه غذاى یک نفر بشود.»
ما که آن روز غذاى اضافى نداشتیم، به این ترتیب غذاى آن پیرمرد را آماده کردیم. در عالَم بچهگى آنقدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت.[2]
هر وقت امام از او یاد مىکند
مرحوم حاج آقا مصطفى در رابطه با علاقه امام به فرزندانش مىگفت: «امام بچهاى داشت که فلج بود و چند سالى زنده بود و بعد وفات کرد.با اینکه آن بچه فلجبود و زود هم از دنیا رفت معذلک هر وقت امام از او یاد مىکند خیلى متاثر و ناراحت مىشود.[3]
بیست دقیقه اشک مىریختند
پس از ماجراى پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم.حدود 35 دقیقه خدمتایشان صحبت کردم.حادثه پانزده خرداد را براى امام توضیح دادم.و امام حدود بیست دقیقه اشک مىریختند.[4]
بگذارید نهارش را بخورد
یک روز با على به باغى رفتیم.یکى از محافظان، دختربچهاى داشت که آنجا بود. على به زور گفت: باید او را ببریم پهلوى امام. هنگامى که او را پیش امام بردیم وقت ناهار بود.آقا به على گفت: دوستت را بنشان نهار بخوریم. او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که آن بچه ناهارش را خورد رفتیم و او را آوردیم. امام پانصد تومان به بچه هدیه دادند. این قدر با بچهها الفت داشتند و مهربان بودند. آقا تنها با على این طور نبودند بلکه همه بچهها را دوست داشتند.[5]
نگاهشان پر محبت بود
وجود امام دنیایى از عاطفه بود.نگاه ایشان آنقدر پر محبتبود و اینقدر تسلى دهنده بود که هر وقت ناراحتى یا گرفتارى پیدا مىکردیم بىاختیار خدمت ایشان مىرفتیم.جواب سلام ما را که مىدادند واقعا مىتوانم بگویم همه ناراحتیهایمان از یادمان مىرفت.[6]
امام شدیدا عاطفى هستند
امام شدیدا عاطفى هستند.مثلا وقتى نجف بودند و گاهى خواهرهایم مىآمدند آنجا، و بعد مىخواستند بروند طورى بود که من هیچ وقت موقع خداحافظى قدرت ایستادن توى حیاط و دیدن خداحافظى آنها را با امام نداشتم، مىگذاشتم و مىرفتم. مرحوم برادرم هم همین را مىگفتند که من آن لحظه خدا حافظى را نمىتوانم ببینم.
چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفى برخورد مىکنند که انسان تحمل دیدن آن را ندارد.اما یک ذره شما فکر کنید این مسائل روى تصمیم گیریهایشان و یا در آن کارهایى که مىخواهند بکنند اثر دارد، ندارد.[7]
اگر کسى بیمار بشود
امام علاقه عجیبى به همسر و فرزندان و نوهها و حتى وابستگان خود دارند.حتىاگر یکى از اعضاى دفتر ایشان بیمار شود، مرتب احوالپرسى مىکنند.سفارش مىکنند به مداوا و پزشک، و مرتب از وضع او جستجو مىکنند، و امر به رفتن به بیمارستان.
یک روز حاج احمد آقا براى خواندن پیام امام به جایى رفته و امام صحبت ایشان را از رادیو مىشنیدند.ایشان قبل از پیام گفت که امروز حالم مساعد نبود.آقا فورا سراغ گرفتند که حال ایشان چطور است و چرا بیمارند؟[8]
آقا خیلى سراغت را مىگرفت
وقتى که آیت الله خاتمى پدر همسرم فوت کردند من براى شرکت در مراسم سوگوارى ایشان به یزد رفتم، مادرم دائما مىگفتند که امام خیلى سراغت را مىگیرد. ایشان از دورى من ابراز ناراحتى کرده بودند و دلشان مىخواست مرا ببینند و به من تسلیتى بگویند تا روحم آرام شود.
وقتى به تهران رسیدم بلافاصله زنگ زدند و پیغام دادند که زهرا فورا بیاید مىخواهم ببینمش و این براى من خیلى جالب بود که امام با وجود این همه مشکلات باز به فکر خانوادهشان بودند و مىخواستند از نوهشان دلجویى کنند. امام هیچگاه بى تفاوت از کنار مسئلهاى نمىگذشتند.[9]
شما چگونهاید؟
وقتى امام روى تخت بیمارستان بودند، در آن حالت دردآور بیمارى، هرگز به خاطر آن عظمت اخلاقى که داشتند حتى آخ نمىگفتند.در یک چنین شرایطى وقتى یاران امام به دیدارشان مىآمدند و از ایشان سؤال مىکردند: «آقا حالتان چگونه است؟» امام براى تسلى خاطر آنها مىفرمودند: «حال من خوب است؛ اما حال شما چگونه است شما بیمار بودهاید، شما چگونهاید؟»[10]
من بچه ها را دوست دارم
اگر ما یک روز، دو روز به خانه آقا نمىرفتیم، وقتى مىآمدیم، مىگفتند: «کجاها بودید شما؟ اصلا مرا مىشناسید؟ یعنى این طور مراقب اوضاع بودند.اینقدر متوجه بودند.
من بچه خودم را، فاطمه را، بعضى اوقات مىبردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا تو حیاط قدم مىزنند.تا سلام کردم گفتند: «بچهات کو؟» گفتم: «نیاوردهام، اذیت مىکند.» به حدى ایشان ناراحتشدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه مىخواهى بیایى، خودت هم نباید بیایى» .
اینقدر روحشان ظریف بود.مىگفتم: «آقا، شما چرا این قدر بچهها را دوست دارید؟ چون بچههاى ما هستند دوستشان دارید؟» مىگفتند: «نه، من به حسینیه که مىروم، اگر بچه باشد حواسم مىرود دنبال بچهها.اینقدر من دوست دارم بچهها را.بعضى وقتها که صحبت مىکنم، مىبینم بچهاى گریه مىکند یا بچهاى دارد دست تکان مىدهد یا اشاره به من مىکند، حواسم مىرود طرف بچهها.[11]
به بچه کارى نداشته باشید
روزى با پسرم حامد که چهار ساله بود نزد امام رفتیم.امام در اتاقى نشسته بودند و یک گونى بزرگ که تا نصفه پر از کاغذ و نامه بود، در کنارشان قرار داشت.
امام یکى یکى نامهها را بیرون مىآوردند و مىخواندند.آنهایى را که لازم بود پاسخ بدهند زیر پتو مىگذاشتند تا بعدا به آن بپردازند و بقیه را کنار مىگذاشتند.
سلام کرده، نشستیم. امام با حامد شروع به صحبت کردند.مثلا پرسیدند اسم پدرت چیه؟ با اینکه اسم بنده را مىدانستند.پس از لحظاتى حامد با امام شروع به بازى کرد، براى اینکه بچه مزاحم کار ایشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم.
آقا گفتند: «به بچه کارى نداشته باشید، شما اگر کارى دارید بفرمایید.» بنده مرخص شدم.
بعد از نیم ساعت فکر کردم شاید بچه امام را اذیت کند.برگشتم که او را ببرم، دیدم سرش را روى زانوى امام گذاشته و پایش را به دیوار تکیه داده و با امام صحبت مىکند و مىگوید این کاغذ را درستبگذار، درستبچین و از این حرفها.و امام هم مىخندیدند.
گفتم حامد بیا برویم.قبول نکرد، به آقا گفتم: «اجازه مىدهید ایشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نیستشما بروید!»[12]
صداى زنگ را شنیدى؟
من مدتها، پیش آقا مىخوابیدم. مواقعى که مادرم سفر بود. ایشان مىگفتند که تو نمىخواهد پیش من بخوابى، چون تو خوابت خیلى سبک است و این براى من اشکال دارد.
حتى ساعتى را که براى بیدار شدنشان بود دیدم لاى یک چیزى پیچیدند بردند دو اتاق آن طرفتر که وقتى زنگ مىزند من بیدار نشوم.
نیمه شب من بیدار بودم؛ اما به روى خودم نیاوردم که بیدار شدهام. چون ایشان مىخواستند نماز شب بخوانند. فردا صبح آقا براى اینکه ببینند من بیدار شدم یا نه، به من گفتند:
«تو صداى زنگ را شنیدى؟» من چون مىخواستم نه راست بگویم نه دروغ، گفتم: «مگر توى اتاق شما ساعت بوده که من بیدار شوم؟» ایشان هم متوجه شدند که من دارم زرنگى مىکنم،
گفتند: «جواب مرا بده از صداى ساعتبیدار شدى؟» ناچار بودم بگویم بله.گفتم: «من احتمالا بیدار بودم.» براى اینکه واقعا صداى ساعتخیلى دور و خیلى ضعیف بود.
آنجا بود که گفتند: «دیگر تو نباید پیش من بخوابى، براى اینکه من همهاش ناراحت این هستم که تو بیدار مىشوى.» گفتم: من مخصوصا مىخواهم کسى پیش شما بخوابد. (موقعى بود که ایشان ناراحتى قلبى داشتند و به تهران آمده بودند) مایلم کسى پیش شما بخوابد که اگر ناراحتى پیدا کردید بیدار شود.»
گفتند: «نه.برو به دخترت لیلا بگو بیاید پیش من.» بعد چند روزى که گذشت گفتند: «لیلا هم دیگر لازم نیست اینجا بخوابد.چون پتو را از روى خود مىاندازد و من ناچار مىشوم مرتب بلند شوم و آن را رویش بیندازم.»[13]
شیخ مسیب خودمان؟
امام گاهى نسبتبه افرادى که به نظر دیگران نمىآمدند، نظرى ویژه و محبت آمیز داشتند.از جمله مرحوم شیخ مسیب که از علاقهمندان امام در نجف اشرف بود و مدت کمى قبل از رحلت امام در اثر بیمارى سرطان فوت کرد.
امام فوق آنچه در مورد مثل ایشان متصور و متوقع بود تا آخرین روزهاى حیات وى نسبتبه او اظهار علاقه مىفرمودند تا جایى که یک بار در محضرشان نامى از ایشان مطرح شد امام در مقابل سؤال فرمودند: «شیخ مسیب خودمان؟»[14]
بهشتى مظلوم زیست
حالت امام در موقع شنیدن خبر شهادت دوستانشان دیدنى است، با اینکه چون کوه صبور هستند و صبر مىکنند؛ ولى سراپا عاطفهاند. مثلا وقتى مرحوم دکتر بهشتى شهید شدند، ما جرات نمىکردیم به ایشان بگوییم.
یکى از کارهاى من در طول این سه سال بعد از انقلاب، رساندن خبر شهادت دوستانشان است که باید به ایشان بدهم. امام از شهادت مرحوم رجائى و بهشتى شدیدا متأثر شدند، از صمیم قلب مىگفتند: «بهشتى مظلوم زیست و مظلوم مرد.»[15]
پینوشتها:
[1] . برگرفته از کتاب برداشتهایی از سیره امام خمینی)، غلامعلی رجائی، نشر عروج، تهران، 1377 ش، چ اوّل، کتابخانه باقرالعلوم، ج2، ص183.
[2]. برداشتهایی از سیره امام خمینی)، ص184، به نقل از یکى از دختران امام، رشد دانش آموز، سال 3، ش 3.
[3]. برداشتها، ص 184 به نقل از آیت الله خاتم یزدى، سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى، مصطفی و جدانی، جمعی از فضلاء، پیامِ آزادی، تهران، 1366ش، چهشتم، ج .4
[4]. برداشتها، ص 185 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین واعظ طبسى، پیام انقلاب، ش 82.
[5]. برداشتها، ص 190، به نقل از عیسى جعفرى.
[6]. برداشتها، ص 191 به نقل از فرشته اعرابى.
[7]. برداشتها، ص 191، به نقل از حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینى، پیام انقلاب، ش60.
[8]. برداشتها، ص 192 به نقل از حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى، پیام انقلاب، ش 50.
[9]. برداشتها، ص 192 به نقل از زهرا اشراقى.
[10]. برداشتها، ص 193 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی، یادواره اربعین ارتحال امام.
[11]. برداشتها، ص 194 به نقل از زهرا اشراقی، سروش، ش 476.
[12]. براشتها، ص 194 به نقل از علی ثقفی (برادر همسر امام).
[13]. برداشتها، ص 196 به نقل از زهرا مصطفوی.
[14]. برداشتها، ص 196 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین رحیمیان.
[15]. برداشتها، ص 197 به نقل از حجة الاسلام والمسلمین سیداحمد خمینی، صالحین روستا، ش3.
منبع: ماهنامه مبلغان شماره 128
تهیه و تنظیم : جواد دلاوری
کلمات کلیدی :