داستان کوتاه شله زرد
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/5/18:: 5:52 صبح
یک متن زیبا در مورد رمضان
سبزی ها را با هم پیشکش آن آدم های زحمتکش کرد تا خستگی روز از تن شان به در رود.
تو بگو چند ذره نور و عاطفه در این برگ ریحان پنهان است؟
دانه های برنج این شله زرد وامدارمهر چند زن و کدام شالیزار است؟
فکرش را بکن آفتاب وآب وخاک سیصد سال پیش در دانه های خوش طعم وبوی دارچین صبر کرده تا امروز گوشه ای از
سلولهای تن مرا بسازد.
عرق چند گل سرخ گلاب شد تا قطره هایی از آن این شله زرد را معطر کند؟
روی بادام های کدام درخت نام من نوشته شده بود؟
من خوشه های زرد گندم را در این قرص نان به وضوح میبینم روزی در آن مزرعه در باد میرقصیدند و
موج دستان دخترکان زیبای روستایی که در میان آن گندم زار بازی میکردند را حس میکنم.
به بشقاب رنگینک و خرما نگاه میکنم که شیره ی خاک خطه ی گرم جنوب را با صبر دستان آن مرد آفتاب سوخته
در خود جای داده است تا کامم را شیرین کند وبه نخل مقاوم این اولین درختی که در کودکی شناختمش فکرمیکنم
وبه بوته های چای ودشت های باران خورده ای که دانه های بنشن این آش را در خود پرورانده اند.
کاش میدانستم این چند دانه نمک سفید از کدام دریا ،کدام کوه به این سفره رسید.
بگوموج صدای کدام شبان آن گاو را به علفزار هی کرد تا پر شیر شود واین تکه پنیر قسمت من باشد؟
یا علی تو به خدای روزی دهنده بگو که بیش از این چشمم را بینا و زبانم را شکر گزار کند.
کلمات کلیدی : داستان کوتاه