امام صادق(ع) در ملکوت اعلی
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/7/1:: 7:0 عصر
امام صادق (علیه السلام) در ملکوت اعلی
در زمان منصور دوانیقی بلاها و محنت ها یکی پس از دیگری بر نواده پیامبر و شخصیّت بزرگ اندیشه اسلامی امام صادق (علیه السلام) باریدن گرفت. آن حضرت انواع محنت ها و بلایایی که علویان متحمّل آن می شدند یا خود آن حضرت متحمّل آن فشارها و بد رفتاری ها می شدند به چشم می دیدند.
طاغوت زمان گاه و بیگاه آن حضرت را به حضور خود می طلبید و با ناسزاگویی و تهدید با آن حضرت برخورد می کرد. او احترام مقام علمی و بزرگی سنّی امام صادق (ع) ، همچنین روگردانی آن حضرت از دنیا و میل آن حضرت به عبادت و نشر علم را وقعی نمی نهاد. در نظر او امام یک شبح ترسناک جلوه می کرد.
امام صادق (ع) نزدیک شدن مرگ خود را به مردم اعلام کرد. آن حضرت به آن ها گفت که وعده دیدار پروردگار نزدیک شده است.
از آن جمله روایات این است:
الف- شهاب بن عبد ربه گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: حال تو چگونه است هنگامی که محمد بن سلیمان خبر مرگ مرا به تو بدهد؟ شهاب گوید: به خدا قسم که من تا آن زمان نمی دانستم که محمّد بن سلیمان کیست. اما روزی در بصره نزد والی آن شهر به نام محمد بن سلیمان بودم. ناگاه نامه ای را به من نشان داد و گفت: ای شهاب، خداوند تو را و ما را در مصیبت پیشوایت جعفربن محمد اجر دهد. شهاب گوید: من به یاد کلام امام (ع) افتادم و گریه راه گلوی مرا بست.(1)
ب- امام صادق(ع) خبر نزدیک شدن مرگ خود را به منصور هم دادند. هنگامی که منصور دوانیقی قصد کشتن آن حضرت را کرد امام صادق (ع) به او فرمودند: با من مدارا کن، پس به خدا سوگند که روزهای زیادی از مصاحبت من و تو باقی نمانده است، سپس آن حضرت از نزد منصور بیرون رفت، ناگهان منصور به عیسی بن علی گفت: به پا خیز و برو از او بپرس آیا مرگ من نزدیک شده است یا او؟
عیسی رفت و به امام صادق(ع) رسید و سخن منصور را برای آن حضرت بازگو کرد، امام (ع) به او فرمودند: « نه، مرگ من نزدیک شده است » (2)
زمانی نگذشت که این خبر امام (ع) به حقیقت پیوست و مرگ آن حضرت فرا رسید.
امام صادق(ع) همچون استخوانی در گلوی طاغوت زمان، منصور دوانیقی بود. او از وجود امام صادق (ع) احساس تنگی و ناراحتی می کرد. وی این مطلب را به دوست وصاحب اسرار خود محمد بن عبدالله اسکندری این گونه بیان کرد:
محمد بن عبدالله اسکندری گوید: بر منصور وارد شدم و او را غمگین یافتم، به او گفتم: در چه فکری هستی؟
منصور پاسخ داد: ای محمد، از اولاد فاطمه صد و اندی کشته شده اند - البته همه آن ها را خود منصور به قتل رساند بود – امّا آقا و امامشان هنوز باقی مانده است.
گفتم: منظور تو چه کسی است؟
منصور پاسخ داد: جعفر بن محمّد صادق.
محمد سعی بسیار کرد تا منصور را از این تصمیم منصرف کند. وی به منصور گقت: جعفر بن محمد مردی است که از شدت عبادت ضعیف شده و اشتغال به عبادت خدا وی را از طلب ملک و خلافت روگردان کرده است.
اما منصور کلام او را نپذیرفت و به او گفت: ای محمد، میدانی که می دانم که تو او را قبول داشته و به امامت او اعتقاد داری. اما بدان که سلطنت عقیم است(3).
منصور دوانیقی دایره فشار را بر امام صادق(ع) تنگ تر کرد. او منزل آن حضرت را با جاسوس های فراوان احاطه کرد. آنان هر کاری که از امام صادق (ع) صادر می شد ثبت و ضبط کرده و به منصور گزارش می دادند. از امام صادق (ع) درباره مشکلاتی که از این فشارها متحمل می گردید این گونه روایت شده است که می فرمود:
سلامت کمیاب شده، تا جایی که راه بدست آوردن سلامتی مخفی شده است. اما اگر در این زمانه سلامتی پیدا شود در گمنامی است و اگر در گمنامی پیدا نشد شاید که در سکوت پیدا شود، سعادتمند کسی است که در نفس خود خلوتی بیابد که به خود مشغول شود.(4)
اما منصور بی اعتنا به ننگ و آتش جهنم مصمم بر قتل امام (ع) شد. (5)
او سم مهلکی را برای حاکم مدینه فرستاد و او نیز آن سم را به امام صادق (ع) نوشانید، هنگامی که امام از آن سم خوردند اعضای دستگاه گوارش آن حضرت پاره پاره شد وآن حضرت با دردهای سخت دست به گریبان شده و دیگر یقین کردند که به آخرین مراحل حیات و زندگی شریف خود نزدیک شده اند.
کلمات کلیدی : امامان شهید