کوه ها لرزیدند، انشائی نلرزید.
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/11/23:: 2:45 صبح
با مرور تاریخ بشری و با سیر در جنگ های بین ملتها و تمدن های مختلف می توان به وضوح این را دریافت که بسیاری از این تجاوزگری ها و خونریزی ها به خاطر حرص و طمع فرمانروایان خودکامه ای است که طمع دستیابی به منابع و منافع ملل دیگر ، آنان را چنان مدهوش دنیای مادی ساخته که تمام ارزشهای والای انسانی را زیرپا نهاده و خون انسان های بسیاری را به زمین ریخته اند.
در ایران نیز مردم با سرلوحه قراردادن نهضت حسینی(ع)، قیام و مقاومتی را آغاز کردند که سر منشأ قیام ها و مقاومت های ملت های ستم کشیده جهان شده و ایمان به پیروزی خون بر شمشیر را در دل مظلومان عالم زنده نمود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) زراندوزان و زورگویان به این فکر افتادند که با این حرکت مقابله نموده و مانع از جهانی شدن این انقلاب شوند، لذا با تحریک حاکمان جبار و بی مغز منطقه و با حمایت های مختلف مالی و نظامی خواستند به هدف خود جامه عمل به پوشانند. در مقابل ملت ایران با کمبودهای مختلف مالی و نظامی اما با ایمانی راسخ توانست در دنیا، هیمنه ابرقدرتهای شرق و غرب را در هم بشکند و مفهوم آیه شریفه را که خداوند متعال می فرماید:« آنان می خواهند نور الهی را با دهان خاموش کنند ولی خداوند نور خود را کامل می کند(سوره توبه32) » را برای همه قابل درک نماید.
در طول هشت سال دفاع مقدس، ملت ایران اسلامی با الگوگیری از قیام عاشورا و استفاده از چراغ هدایتی با نام «ولایت فقیه» توانست حماسه هایی بیافریند و به گوش سردمداران کفر و استبدادگران مفهوم این قول خدای کریم که: «عزت از آن خدا و رسول و مومنان است(سوره منافقون8)» را برساند، ولی نشنیدند. استوارتر ازکوه نمونه ای از این حماسه ها است که در ذیل به آن می پردازیم.
چهاردهم تیرماه 1336، در شهر فسا، در خانواده انشایی کودکی به دنیا آمد که او را عبدالحمید نامیدند. خانواده انشایی خانواده ای بود که شاید از نظر مالی در سطح بالایی قرار نداشت اما از لحاظ معنوی دارای کمالات زیادی بود. عبدالحمید با همین روحیه آشنا شد و دوران کودکی خود را در خانه یک روحانی با ایمان (پدربزرگش مرحوم شیخ احمد علی انشایی) سپری نمود.
با توجه به علاقه ای که نسبت به کسب علم داشت به سرعت توانست تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان فسا به پایان رساند. او نسبت به فراگیری علوم اسلامی کوشش بسزایی داشت و آیات قرآن کریم را با تجوید و صوت زیبایی قرائت می نمود و در معنی و تفسیر موضوعی آیات شریفه تا حد زیادی تسلط داشت، به طوری که اغلب اوقات خود را در خواندن، مطالعه و تفسیر قرآن می گذراند. روحیه بالایی داشت و در کسب علوم مختلف علاقه بسیاری نشان می داد.
پس از گذراندن دوران متوسطه و اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان حکمت (آیت الله سعیدی) فسا، در سال 1355 وارد مدرسه عالی مدیریت و حسابداری(کوروش) اصفهان گردید و پس از طی یک سال از طرف دانشگاه اصفهان به عنوان دانشجو ، وارد دانشکده آمار و اقتصاد شد.
این دوران هم زمان بود با اوج گیری تظاهرات مردم علیه رژیم ستم شاهی ، وی نیز همراه دیگر دانشجویان در تجمعات و پخش اعلامیه ها شرکت داشت ، بارها مورد آزار و اذیت رژیم قرار گرفته بود ، ولی او باکی نداشت، بارها حماسه قیام امام حسین(ع) را از کودکی در ذهن خود مرور کرده بود، شهادت کمال انسان است، پس هراسی نیست. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به صورت رسمی عضو دانشجویان پیرو خط امام شد و در
6/3/59 با اخذ گواهینامه کارشناسی از دانشکده کار و اقتصاد دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل شد.
انقلاب و میهن اسلامی در خطر بود، دفاع بر همگان واجب است ، باید کاری کرد. به همراه تعدادی از همکلاسی ها و فارغ التحصیلان آماده خدمت به اسلام شد. دیگر وقت تن آسایی نیست باید حرکت کرد. برای نیل به مقصود خود لباس مقدس سربازی در راه وطن عزیزش ایران را به تن کرد، راهی سربازخانه شد و در مرکز پیاده شیراز مشغول به خدمت گردید. پس از طی دوره آموزشی به درجه ستوان دومی وظیفه نائل گردید و به گردان191رزمی مرکز پیاده اختصاص یافت. آتش جنگ، خوزستان را فرا گرفته بود و سقوط خرمشهر نیز اعلام شده، دشمن به سرعت پیش می رفت، سردار قادسیه هنوز ایران و ایرانی را نشناخته بود.
جبهه ها به نیروی تازه نفس نیاز داشت، در تمام خطوط کمبود نیروی آموزش دیده احساس می شد. از این رو به اتفاق واحد مربوطه اش از شیراز به خوزستان (شهرهای ماهشهر و شادگان) جهت جنگ علیه کفّار بعثی و دفاع از میهن عزیز خود، عزیمت نمود. مدت سه ماه را در خوزستان بود. شرایط بسیار سخت بود، اما جنگ در راه خدا شکست ندارد، پیروزی واقعی از آن ارتش اسلام است. جنگ در جبهه های جنوب رو در رو بود، دشمن مشخص بود، به راحتی شناخته می شد. پس از مدتی به کردستان (سقز) اعزام و جهت انجام مأموریت و مبارزه و پاکسازی گروهک های مختلف (منافقین) و افراد ضدانقلاب که درکردستان بودند وارد میدان جنگ و مبارزه شد، اما اینجا جنگ متفاوت بود. تفاوت در این بود که دشمن مشخص نبود، دشمن شناسی نیاز بود، بصیرت می خواست.
جنایات ضد انقلاب در شهرها دل هر انسانی را به درد می آورد. شنیده بود که ستونی از همرزمانش را به فرماندهی سرهنگ شریف اشراف را یک جا به شهادت رسانده اند. به هر حال مبارزه نیاز به ایثار و تحمل مصائب دارد. در هرصورت مسئولیت های محوّله را توانست به نحو احسن انجام دهد.
پس از شش ماه از سقز به زادگاهش بازگشت. بعد از مدتی مجدداً به همراه یگان (گردان 191 رزمی) به جبهه گیلان غرب حرکت نمود. دشمن با تسلط بر ارتفاعات اطراف شهر توانسته فشار زیادی را بر رزمندگان اسلام تحمیل کند. باید فکری کرد. هر روز شهر و راه های مواصلاتی مورد حمله قرار می گیرد. به همین منظور از اوایل مهرماه 1360 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به دنبال طرح ریزی عملیاتی بود که بتواند ارتفاعات مشرف به شهر و مناطق حساس را از لوث دشمنان پاک سازی نماید. یکی از این ارتفاعات «شیاکوه»بود.
طرح عملیات توسط تیپ 58 ذوالفقار با عنوان طرح ذوالفقار تهیه شد. برای اولین بار در منطقه غرب ، هدف در عمق 10 کیلومتری پشت دشمن انتخاب گردید .
زمان حماسه فرا رسیده بود. 20 آذر ماه زمان مناسبی برای اجرای عملیات بود. تمام محاسبات انجام شد. همه چیز آماده است، همه مسلح اند، در کوله بارها همه چیز هست حتی سلاح ایمان. همه می دانند که بدون آن پیروزی ممکن نیست.
عملیات مطلع الفجر در روز مقرر در مناطق شیاکوه، چرمیان، تنگ قاسم آباد و دشت گیلان غرب با هدایت قرارگاه مقدم نیروی زمینی با رمز یا مهدی ادرکنی(عج) آغاز شد. همین ذکر و آن ایمان بود که همه چیز را آسان می کرد. 27 روز از آغاز عملیات می گذرد. خستگی نیز از این عزم رزمندگان خسته شده شیاکوه آزاد است و دشمن تلفات سنگینی را متحمل شده ،700 کشته و 140 اسیر نمونه ای از این تلفات بود.
حالا عبدالحمید دیدبان شیاکوه بود. جایی که برای آزادی اش ایثارها شده، تمام حرکات دشمن را زیر نظر داشت. منطقه شیاکوه ارتفاعاتی در منطقه مرزی است که تسلط بر آن برای دو طرف درگیر در جنگ حائز اهمیت بود. عبدالحمید گرای دشمن را به توپخانه ارسال می کرد. با بیسیم موقعیت دشمن را اطلاع می داد و توپخانه نیز انجام وظیفه می نمود. در مدتی که در گیلان غرب حضور داشت دو نامه به خانواده نوشت، در هرکدام مقداری پول از حقوق سربازی خود گذاشت و سفارش کرد که به فقرای محل بدهند. این مرام را از طفولیت از خانواده آموخته بود.
حالا مجدد حرکت دشمن برای باز پس گیری آغاز شده و دشمن زخم خورده با چندین برابر استعداد نیروهای اسلام در حال پیشروی است، درگیری ها سخت شده، آتش سنگین دشمن بسیاری را شربت شهادت نوشانده، بسیاری نیز تشنه و در انتظارند. به رغم تلاش های یگانهای مختلف تیپ 58 ذوالفقار و گردان 191 پیاده شیراز به دلیل آتش سنگین دشمن، سقوط نزدیک است. دیگر نمی توان ارتفاعات را حفظ کرد، همه رفته اند به دیدار محبوب، عبدالحمید نیز منتظر است، منتظر لحظه وصال، ولی هنوز حماسه به پایان نرسیده است. حلقه محاصره دشمن تنگ تر شده است. گرای ستون های دشمن در حال ارسال است. دستور رسیده که برگرد، ولی او می ماند. عبدالحمید زخمی شده اما هنوز جان دارد، سخت است اما برای دفاع اندک نیرویی مانده، باید استفاده کند، یاد سرور و سالارشهیدان افتاد، زمانی که زخم بر بدنش همچون ستارگان در آسمان است، ولی مبارزه می کند. او بر روی شیاکوه ایستاده است، گرای دشمن هنوز ارسال می شود، همرزم او می گوید: فهمیدم که گرایی که می دهد همانجایی است که خودش ایستاده.
پرسیدم، این محل دیدبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید.
در لحظات آخر ناگهان بیسیم به صدا در می آید، بله صدای عبدالحمید است: « از قول من به امام و مادرم بگویید شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید»، دیگر صدا قطع شد. فرمانده پشت بیسیم صدا زد: انشایی، انشایی، جواب بده!
اما دیگر صدایی نیامد...
بله، سروان وظیفه عبدالحمید انشایی سرانجام در تاریخ 15/10/1360 به آرزوی دیرینش دست یافت و به شهادت رسید، اما این پایان راه نیست و دفاع همچنان ادامه دارد. هر قطره خون انشایی ها هزاران انشایی نه در این مرز و بوم بلکه در سراسر این عالم هستی را تربیت نموده که قیام را در برابر کفر در هر دیاری ادامه می دهند و این طریق را از اولیای خود به ارث برده ایم.
پیکر پاک شهید انشایی پس از ماه ها ماندن در منطقه شیاکوه به جمع یاران خود پیوست و در جوار آنان آرمید.
سالها بعد ناو سروان مسعود انشایی برادر عبدالحمید نیز راه را ادامه داد و در سال 1367 در نبرد ناوچه جوشن توسط هواپیماهای شیطان بزرگ به شهادت رسید.
امام امت پس از دریافت پیام شهید که گفته بود به امام برسانند که شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید در توصیف این شهید بزرگوار چنین فرمودند: «در صدر اسلام هم از این افسرها بوده است. مثل انشایی ها.»
بله در احوال مومنان آخرالزمان آمده است که کوه ها می لرزند اما دل آنان نمی لرزد، آنان از پولاد نیز سخت ترند چرا که پولاد را با آتش می توان شکل داد ولی دل مومنان آخرالزمان تاثیر پذیر نیست. آنان بر عهد و پیمان خود تا آخر وفادارند و در ایمانشان خللی ایجاد نمی شود.
¤ آخرین نامه شهید
سید عبدالحمید انشایی(وصیت نامه)
خدمت خانواده عزیزم:
سلام عرض می کنم امیدوارم که بسلامت باشید واگر از حال ما بخواهید بحمدالله خوبیم و دشمن زبون در حال نابودی است و زمان آن رسیده که مسلمانان به عهد خود وفا کنند و با توکل به خدا بر دشمن اسلام ومحرومان جهان بتازند« نصر من الله و فتح قریب». نبرد ما نبرداسلام با جنود شیطان است و عزت و عظمت مسلمانان بستگی به صبر و مقاومت ما دارد به یاری خدا خواهیم ایستاد تا تاریخ فردا به نیکی از ما یاد کند و خدای عالم راضی از ما باشد خدایا مارا یاری فرما و گامهایمان را در راه خود استوار گردان. خانواده عزیزم زمان کوتاه است و مسئولیت سنگین، از من راضی باشید و مرا ببخشید. برایم نماز بر پا دارید و روزه بگیرید درحد توان ، تا خدا به همه ما اجر عنایت فرماید. شیطان همیشه در کمین است و آنچنان نافذ که احساس نمی کنیم، از خدا می خواهم که من و همه شما را در پناه خود از شر شیطان نگاه دارد تا راه را درست انتخاب کنیم و بتوانیم در مسیر فطرت الهی حرکت نمائیم. امام را که امید محرومان است یاری کنیم و شکر نعمت خدا را بجا آوریم تا دچار غضب الهی نشویم. به خواهرانم و برادران مهربانم نیز سلام می رسانم و توفیقشان را از خداوند متعال خواستارم. خداوند همه مسلمانان را پیروز و با عزت گرداند تا پرچم یکتا پرستی و لا اله الا الله در تمام جهان برافراشته گردد.
9 /10/60 گیلان غرب - قربان شما حمید
سیدبهزاد میراحمدی
کلمات کلیدی : کوه ها لرزیدند، انشائی نلرزید.