به مناسبت سالگرد درگذشت شاعره متعهد سپیده کاشانی (1371)(2)
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/11/24:: 8:1 عصر
در روز بیست و ششم همان سال، برای بار آخَر به عیادت استاد شهریار، که با بذل توجه رئیس جمهور وقت(11) در اتاق شمارة 513 بیمارستان مهر تهران بستری شده بود، رفت.
چند هفته بعد، شعری که او در مرگ خالق «حیدربابا»(12) سروده بود، در بیشتر روزنامهها و حتی روزنامههای جمهوری آذربایجان، به چاپ رسید، و دوستداران سیمرغ سهند را تسکین داد:
«هلا ای عندلیب گلشن عرفان، خداحافظ
پریشان کردهای مجموع مشتاقان، خداحافظ.
ز توفان غمت پر ریخت گلهای وداع آنگه
که گلباران ره بر دیده شد دامان، خداحافظ.
ز سوگت خلوتی با شعر حافظ داشتم، فرمود:
بگو ای خضر دانای سخندانان، خداحافظ.
...
غزالان غزل را خوش به بند آوردهای اینک
بمان ای حافظ تبریز جاویدان، خداحافظ.»
او، بیدریغ از بزرگان دین و علم و ادب یاد میکرد و شعرهایی تازه در تجلیل از آنها میسرود.
در هنگام بازگشت رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران(13)، لبهایش این شعر را زمزمه کردند:
«چارده قرن بسی گُل وا شد
از یکی روحِ خدا پیدا شد.
گلی آزاده ز صحرای خمین
خونش آمیخته با خون «حسین»(ع).
گل صد برگِ خِرد، پَرافشان
آمد و آمد و آمد چون جان.
آمد و داروی بیماران شد
چلچراغ ره بیداران شد
شد ز آزادگیاش سرو خجل
چون به پا خاست، نگون شد باطل.
...»
و در جمع میهمانان ایرانی و پاکستانی، از علامه اقبال لاهوری(14) چنین یاد کرد:
«ای چراغ لاله، چون خورشید تابد نام تو
میوزد در گُلْستان شعر ما، پیغام تو.
سرفراز از توست لاهور، ای بلنداقبالِ ما
کاین چنین شد مرکب اقلیمِ عرفان، رامِ تو.
ای خوش آن مرگی که عمر جاودان دارد ز پی
ای خوش آن آغاز و آن شورآفرین فرجامِ تو.
آشیان تا سدره بردی ای همایِ قافِ عشق
خاک گر بگرفت در آغوش خود، اندام تو.
دفتر دلهای ما بگشای، تا در فصلِ خون
ناله خیزد از درون تربتِ آرامِ تو.
آه ای علامه، ای اقبال، ای مرد سخن
شد معطّر ملک عرفان از شمیمِ نامِ تو.»
در حضور دانشجویان شهر سعدی و حافظ، شعری را خواند که پیش از سرودن آن، وضو ساخته بود:
«گر غبار از سر کویش به مباهات بریم
گوهر جان به سراپردة آیات بریم
تا ز دل زنگ ملالآور آفات بریم.
«خیز تا خرقة صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات، به بازار خرافات بریم.»
نغمه سر داد در این گلکده تا مرغ سحر
رفتم از دست و ز خویشم نبود هیچ خبر.
هاتفم گفت: در این نشئه به پا خیز، مگر.
«سوی رندان قلندر به رهآوردِ سفر
دلق بسطامی و سجادة طامات بریم.»
عاشقان سوخته در سلسلة تقدیرند
در بر جلوة ذات، آینة تصویرند.
این چه عشقی است که عشاق در آن زنجیرند!
«تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به درِ پیرِ مناجات بریم.»
به چراغانی دل شو، به فروغِ پرهیز
چشمة مهر کن و جوهر جان، در او ریز.
سخن خواجه گُهر بنگر و در گوش آویز.
«حافظ آب رخ خود بر درِ هر سفله مریز
حاجت آن به که بَرِ قاضی حاجات بریم.»
سپیدة کاشانی با اشتیاق فراوان در جلسة قرائت قرآن و روضهخوانی که هر هفته برپا میشد، شرکت داشت. در یکی از همان روزها، از بیماری بنیانگذار کبیر انقلاب خبر دادند. پس از آن، همه هفته مراسم دعا برای بهبودی امام ادامه یافت. تا آنکه خبر هجرت ابدی او منتشر شد. چه تلخ و ناگوار بود آن روز!(16) شبی تاریک و ظلمانی، در برابر روزی روشن؛ روزی که امام آمده بود:
«وامصیبت، وامصیبت، وایِ ما
ناله میریزد کنون از نای ما!
وا اماما، شعله در خرمن زدی
آتشی سوزنده در دامن زدی.
مهربانِ ما، شدی نامهربان
ای امام عاشقان و عارفان!
گفته بودی یارِ مایی ای امام
خود نکردی رسمِ یاری را تمام.
دیدمت آن سوی مه پنهان شدی
در حریم کبریا مهمان شدی.
آخِرْ ای جان، داغ ما را مرهمی
کس نبیند اینچنین سنگین غمی.
ماه ما، افتادهای اندر محاق
بعد از این، ما و غم و ذکر فِراق...»
در سال 1370 و زمانی که تصمیم گرفته بود پس از هیجده سال که از چاپ اولین کتابش میگذشت، دومین مجموعه اشعار خود را جمعآوری و منتشر کند، احساس بیماری و ناتوانی به سراغش آمد. پس از مدتی کوتاه، از بیماری خود، که سرطان بود، اطلاع یافت.
«مادر، شانه به شانهاش میآمد. همان چادر مشکی را به سر داشت که پدر در آخرین سفر برایش آورده بود. همان چادر مشکی تمیز و معطری که در شمیم خوشِ گل سرخ پیچیده شده بود و از سالها پیش، سپیده آن را به یادگار داشت.»
هنگامی که از علاجناپذیری بیماریاش مطمئن شد، مرگ زیبا و همراه با سربلندی را برگزید. در همان روزها، به همراه اعضای شورای شعر، به کشور تاجیکستان سفر کرد. پس از بازگشت، به درخواست پزشک معالج خود، در بیمارستان بستری گردید.
در سال 1371 و در پاییزی غمانگیز، برای تکمیل معالجه، به کشور انگلستان اعزام شد. در آن دیار، غمِ دوری از دختر بزرگ و مهربانش، سودابه، را نداشت. در بیمارستان بزرگی بستری شده بود تا در نوبت تعیینشده و پس از تهیه کلیه، عمل جراحی لازم انجام گیرد. اما پیش از مهلت تعیینشده و پس از چند ماه انتظار، دفتر زندگیاش برهم آمد!
«...در مجلسی که ترتیب خواهید داد از تمام دوستان و آشنایان بخواهید که مرا ببخشند و حلال کنند. اگر در مدت زندگی جسارت کردهام، از آنها صمیمانه امید بخشش دارم. دعا کنید من با اجر شهادت از دنیا رفته باشم!
معبود تویی، از تو امان میخواهم زان چشمة سرمدی، نشان میخواهم.
گفتی که شهید، زندة جاوید است یارب، ز تو عمرِ جاودان میخواهم...»
دیگر گلدان شمعدانی که سپیدة کاشانی آن را با خود از زادگاهش به تهران آورده بود، عطرافشانی نمیکرد. زمستان بود. در سکوت شب، دست باد، گلدان شمعدانی عطری را بر زمین انداخته و شکسته بود...
محل خاکسپاری این شاعر پارسا، مقبرة 953، جنب قطعه 26 بهشت زهرا(س) ست.
جز کتاب «پروانههای شب»، که در سال 1352 به چاپ رسید، و اضافه بر چهل سرود ماندگار، کتابهای دیگری از او منتشر شده است، که به قرار ذیل است:
هزار دامن گل سرخ؛ حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی؛ 1373.
سخن آشنا؛ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ 1373.
آنان که بقا را در بلا دیدند؛ حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی؛ 1375.
گزیدة آثار؛ انتشارات نیستان؛ 1380.
روحش شاد، و قرین رحمت الهی باد!
محمدرضا اصلانی
کلمات کلیدی :