دنیای بی ظهور
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/12/2:: 8:52 صبح
با وعده های پوچ دلم وا نمی شود
این درد جز به مرگ، مداوا نمی شود
غم میزبان ماست به هر جا که می رویم
این قدر غم به سینه ما جا نمی شود
دیوارها بلندتر از قامت من است
آیا دری به روی زمین وا نمی شود؟
از هر طرف به غارت ما دست می برند
مرهم کسی به زخم دل ما نمی شود
پیوسته سنگ می خورم و دم نمی زنم
اما کسی در آینه پیدا نمی شود
شب را به پای صبح بیافکن که دیر شد
جان بر لبیم و روز مبادا نمی شود
در سایه شماست که حق راست می شود
دنیای بی ظهور که زیبا نمی شود
این درد جز به مرگ، مداوا نمی شود
غم میزبان ماست به هر جا که می رویم
این قدر غم به سینه ما جا نمی شود
دیوارها بلندتر از قامت من است
آیا دری به روی زمین وا نمی شود؟
از هر طرف به غارت ما دست می برند
مرهم کسی به زخم دل ما نمی شود
پیوسته سنگ می خورم و دم نمی زنم
اما کسی در آینه پیدا نمی شود
شب را به پای صبح بیافکن که دیر شد
جان بر لبیم و روز مبادا نمی شود
در سایه شماست که حق راست می شود
دنیای بی ظهور که زیبا نمی شود
کلمات کلیدی :