شهادت در آغوش پدر
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 91/1/10:: 4:27 عصر
شهادت در آغوش پدر
هر چه به شب نزدیکتر میشدیم، شعلههای انتظار در وجود ما، برای رفتن به خط مقدم بیشتر زبانه میکشید.
بالاخره لحظات انتظار به سر آمد و فرمان حرکت از فرماندهی رسید.
آن شب هوای کردستان بسیار سرد و آسمان صاف و مهتابی بود و ماه هم چون چراغی زینت بخش سینه آسمان بود.
مقداری از راه را طی کرده بودیم که خبر رسید عملیات لغو شده است.
گر چه همگی به سنگر بازگشتیم، لیکن خیلی ناراحت بودیم از این که چرا در چنین هوای صاف و مهتابی عملیات لغو گردید.
وقتی برای نماز صبح برخاستیم آسمان به شدت ابری و بغض کرده بود.
شب دوباره آماده باش دادند. با توجه به بدی هوا انتظار میرفت که دوباره عملیات لغو شود.
اما چنین نشد، زیرا درست نزدیکیهای دشمن از خودروها پیاده شدیم.
بقیه راه را پیاده ادامه دادیم هوا بسیار سرد بود و حتی هر لحظه سردتر هم میشد.
در آن هوای سرد و بارانی ـ با گذشتن از کوهها و درههای مخوف توانستیم به یاری خدا ـ تا پشت سنگرهای دشمن نفوذ کنیم.
محل استقرار دشمن درست زیر کوه قرار داشت.
از آن جا به بعد باید در کمال سکوت و بدون سر و صدا حرکت میکردیم.
در همین موقع برف سنگینی شروع به باریدن کرد. علیرغم برودت هوا و بارش سنگین برف،
هیچ کس احساس سرما نمیکرد و پیشروی به سوی دشمن ادامه پیدا کرد.
به وسیله بیسیم اطلاع دادند که به خطوط دشمن رسیدهایم.
بدون کوچکترین صدا در داخل شیارها پنهان شدیم.
پس از استقرار در اثر کمی تحرک کم کم سرما به سراغمان آمد.
ساعت 5/4 صبح عملیات آغاز شد.
و رزمندگان پیشروی را آغاز کردند.
در اولین لحظه نگهبانان عراقی در سر پستهایشان معدوم شدند.
و بانگ الله اکبر در کوهستان طنین افکند.
تعدادی از رزمندگان با ورود به میادین مین و خنثی کردن آنها راه را برای عبور دیگران هموار کردند.
گروهی شهید و تعدادی مجروح به جای مانده بود.
امدادگران همچون فرشتگان نجات به کمک مجروحین شتافتند.
در بین امدادگران پیرمردی بود که بیش از همه تلاش میکرد
و رزمندهای در اثر انفجار مین هر دو پایش قطع شده و خون زیادی از محل جراحت جاری بود.
تعدای دیگر نیز چنین وضعی داشتند، لیکن صلابت و استواری در چهرهها نمایان بود
و شاید در آن شرایط تنها مرگ بود که میتوانست ما را از ادامه راهمان باز دارد.
پیرمرد با مهربانی به وضع مجروحین رسیدگی میکرد در همین حال متوجه شد که یکی از مجروحین پسر خودش است.
به شدت متأثر شده و میگریست.
فرزندش را که غرق در خون بود در آغوش گرفت تا به پشت جبهه منتقل کند
ولی پسرش که از درد مینالید مانع شد و گفت که: «پدر برو و به بقیه برس.
من وضعم از بقیه بهتره.
برو پدر، برو به دیگران برس» اما بیشتر از این چند جمله نتوانست بگوید که در آغوش پدر خویش، روح پاکش به طارم اعلی پرواز کرد.
پدر نیز در حالی که اشک میریخت سر بر آسمان برداشت و گفت: «خداوندا این قربانی را از من قبول کن. امیدوارم که در تربیت آن کوتاهی نکرده باشم».
حدیث جبهه/ محمود سیف
کلمات کلیدی :