دیدار یار غایب
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 91/1/10:: 11:28 عصر
دیدار یار غایب
سالها به یادش بودم، مدتها در فراقش می سوختم و ساعتها به عشقش اشک می ریختم. عصر جمعه ای، هنگام خواندن دعای سمات، آن جایی که نوشته:
«حاجتت را بخواه ».
از خداوند متعال، درخواست دیدارش را نمودم.
همان شب در عالم رؤیا گفته شد، در مکه دیدارش خواهی کرد. در سفر حجی که پیش آمد، توفیق تشرف حاصل نشد.
در سفر بعد، حرکت صبحگاهان، در لحظه بیدار شدن، ملهم شدم:
اعملوا! انکم ملاقوه و بشر المؤمنین.
و اگر جمله اخیر «و بشرالمؤمنین » نبود، تا واپسین لحظات عمر به کسی عنوان نمی کردم.
در اینجا بود که یقین کردم در این سفر، موفق به دیدار خواهم شد، جملاتی از دعای سریع الاجابة و از دعای مشلول و آیاتی از قرآن، من جمله آیه « انی توکلت علی الله.» (1) و آیه « انی وجهت وجهی للذی...» (2) و تکرار ده مرتبه «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاءالارض.» (3) و در دفعه دهم تا آخر آیه و ده مرتبه «یا الله » و قسم دادن خداوند را به خمسه طیبه و در پایان «اللهم ارنی الطلعة الرشیدة و اکحل ناظری بنظرة منه.» (4) در طول این سفر به جده، مکه،... زمزمه می نمودم و از جان و دل دیدار او را از خلاق منان مسالت می نمودم.
یادم هست که در روز هفتم مکه، خلف مقام، تمام صحیفه سجادیه را خواندم، ناامیدانه به سمت منزل روانه شدم، در حین عبور از مسعی لحظه ای نشستم در کمال یاس و اندوه ناگهان به قلبم درخشید: «گل نرگس، گل وفا!» باز جان تازه ای گرفتم برخاسته به سوی منزل حرکت کردم.
سحرگاهان شب دهم، در مشعر، در نماز وتر اشاره غیبی شد «یوم ظعنکم » (5) ، یعنی روز حرکت، تصور کردم روز حرکت از مکه است که چنین نشد، ولی در عین حال در مدینه در بیت الاحزان و بقیع و... همه جا می نالیدم و می گریستم و همان زمزمه را که اشاره رفت، با خود داشتم.
سحرگاه روز آخر اقامت در مدینه، با خود گفتم: «برای نماز صبح به مسجدالنبی بروم ». به محض ورود به مسجدالنبی از باب جبرئیل یا باب النساء (6) در حالی که تمام جمعیت بعد از خواندن نماز صبح نشسته و در حال تعقیبات نماز بودند، در صفوف جلو، زاویه سمت چپ، متوجه فردی شدم که روی از قبله به سمت باب چرخانده و نگاهش به من است که کاملا می توان از حالتشان گفت که از پشت دیوار مرا می دیده است. با دست اشاره می فرماید که به سوی ایشان بروم، صفها را که حدود دهها صف بود، می شکافتم و نگاهم را بر نمی داشتم که مبادا در انبوه جمعیت، ایشان را گم کنم.
جالب اینجاست که ایشان هم تا لحظه رسیدن حقیر، آن طور که شرحش رفت پیوسته به سمت حقیر، عنایت داشتند. با اشاره ایشان معانقه نمودم از محضرشان سؤال کردم: «نامتان چیست؟» سری تکان دادند و جوابی نیامد. رو به جانب آن کعبه مقصود، روحی فداه، پشت به ستونی، در یک قدمی ایشان به نظاره ایستادم.
صورت به گونه گل سرخ، دندانها همچون صدف، محاسن مانند یرزاغ سیاه و براق، موهای سر به سان ابریشم، نازک و به بلندی چهار انگشت و در عین حال حلقه حلقه که قسمتی را با عرقچین سفید دستباف پوشانده بودند. پیراهن بلند عربی به رنگ آسمان و جلیقه ای بر اندام آن حضرت برازنده بود.
در جایی جلوس فرموده که سنگ کف جلوی ایشان پیدا بود که نیازی به مهر نباشد.
دو نفر در سمت راست و دو نفر در سمت چپ آن حضرت، ملبس به لباس اهل یمن، مؤدب و متواضع نشسته، در حالی که سرها به زیر، مشغول تعقیب بودند و تا لحظه آخر سر بلند نکردند، با خود گفتم: «حضرتش را سوگند دهم، تا خویش را معرفی فرمایند.»
از آن ترسیدم که ملزم به جواب شوند، در صورتی که میلشان نباشد، در واقع نخواستم موجب ایذاء باشم و درخواست دیگری هم نداشتم، در تمام مدت اطمینان داشتم حضرت هستند، ولی یقین کامل حاصل نمی شد، برای نیل به این مقصود گفتم: «خوب است به صورت استدعا خواسته ام را مطرح کنم.»
جلو آمدم، عرض کردم: «استدعا می کنم، خود را معرفی فرمایید.» پاسخ را در کمال بزرگواری و عطوفت در قالب جمله ای فرمودند که حقیر خود را کوچکتر از آن می دانسته و می دانم که مصداق آن تعبیر واقع شوم، آن گاه در کمال انفعال از اظهار عنایتشان ایستادم و غرق تماشایشان شدم.
از آنجا که نماز صبح را نخوانده بودم، با خود فکر کردم در جایی که سنگ کف معلوم باشد، نماز بخوانم، غافل از اینکه، با دور شدن برای حصول این مقصود، در برگشت هرگز حضرتش را نخواهم یافت.
ای غایب از نظر، به خدا می سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست می دارمت
پی نوشتها:
×. حکایت این دیدار در جلد دوم کتاب «شیفتگان حضرت مهدی » نوشته آقای احمد قاضی زاهدی گلپایگانی نقل شده است. نویسنده کتاب در مقدمه این حکایت چنین نوشته است:
«یکی از دوستان حوزه علمیه قم، که از دانشوران و محترمین جنوب شرق ایران است تشرف جالب و زیبایی نصیبشان شده بود و در تاریخ سوم ربیع الاول سال 1414 ه ق مطابق با 30/6/1372 در بیت آیة الله صافی و آیة الله گلپایگانی برای معظم له، نقل کرده بودند و در پایان حضرت آیة الله گلپایگانی با چشم اشک آلود فرموده بودند:
«رزقنا الله مثل ذلک.»
یکی از دوستان، با اصرار زیاد از ایشان تقاضا کرده بودند که برای خوانندگان کتاب شیفتگان حضرت ولی عصر، علیه السلام، نوشته شود، ایشان به شرط آنکه نامی از ایشان برده نشود، موافقت نمودند و قضیه چنین است:»
1. سوره هود (11)، آیه 56.
2. سوره انعام (6)، آیه 79.
3. سوره نحل (27)، آیه 62.
4. بخشی از دعای عهد، ر.ک: قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان.
5. سوره نحل (16)، آیه 80.
6. از ابواب سمت چپ قبله هستند.
کلمات کلیدی :