هدیه ی شهید علی محمدی به همسرش
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 91/1/22:: 9:2 صبح
هدیهی شهید علی محمدی به همسرش
رهبر معظم انقلاب اسلامی، سیام دیماه 1389، با حضور در منزل شهید دکتر مسعود علیمحمدی و شهید دکتر مجید شهریاری، با خانوادههای این دانشمندان شهید دیدار کردند.
در منزل شهید علیمحمدی، همسر شهید با نشان دادن قاب عکسی به رهبر انقلاب، خاطره خود را از ماجرای سفر حج تمتع به اتفاق همسرش در سال 83، برای ایشان چنین گفت :
«این سفر بهترین هدیه معنوی از سوی همسرم بود؛ چرا که ماجرا و فلسفه تمام اعمال حج را به صورت لذتبخشی برای من بازگو میکرد و این، بهترین لحظات عمرم بود».
خانم کرمی، ادامه داد :«همسرم در صفا و مروه به من میگفت: خودت را بگذار جای هاجر و ببین چه حسی داری.
یا در رمی جمرات میگفت: فرض کن جای حضرت ابراهیم(ع) بودی و میخواستی فرزندت را ببری به قتلگاه. آن وقت شیطان وسوسهات میکرد».
لازم به ذکر است رهبر انقلاب در پایان این دیدار با تقدیر از روحیات معنوی شهید علیمحمدی، همسر و خانواده ایشان را به حفظ و انتقال این روحیه توصیه کردند.
مطلب زیر با عنوان «صدای زنجیر»، دستنوشته ای است از یکی از بستگان و دوستان نزدیک و صمیمی شهید دکتر مسعود علیمحمدی، استاد شهید دانشگاه تهران، که در ماه محرم ، به دست دشمنان ملت ایران به شهادت رسید.
محرم سال 88 است .مسعود سالهاست با عَلَمِ عِلم در خط اولِ دسته ی دفاع از امام حسین، انقلاب اسلامی و اسلام ناب محمدی به پیش می رود. زنجیرهای تعلق و تملق را وانهاده و پنجه در پنجه دشمنان اسلام و انقلاب انداخته است.
محرم 88، محرمی در زمستان است. تکیه میان ده کن سیاه پوش شده است. دکتر مسعود نیز سیاه پوش و عزادار است. تاسوعا و عاشورا را به سوگ می نشیند، زیر لب نوحه سر می دهد، بر مظلومیت امام حسین و اهل بیت اش می گرید. غوغای در شهر، محرم را غم بارتر کرده است. روزهای محرم به کندی می گذرد. دشمنان، یزیدیان زمان، ابوموسی اشعری ها امیری و سرداری لشکران علم را برنمی تابند. در تاریک خانه های خود نوری را نشانه می گیرند، توطئه و دسیسه می کنند و خفاش صفت در خفا کمین می کنند.
بیست و ششمین روز محرم است، دکتر مسعود مصمم تر و عاشق تر از هر زمان به یاری امام خود برخاسته است. بیست و دو روز از زمستان گذشته است. قبل از طلوع خورشید برای نیایش با خدا به پا می خیزد. صدای الله اکبر او در فضای ساختمان می پیچد، سایه ی قامت او در آغوش سجاده نمازش محو می شود. او ساجد است ،اطاقش مسجد و او در محراب عبادت ایستاده است. خدا را به بزرگی و غیر خدا را کوچک می شمارد. ستایش را مخصوص او می داند، استعانت و یاری، هدایت و راه مستقیم را از او می خواهد.
این سفر بهترین هدیه معنوی از سوی همسرم بود؛ چرا که ماجرا و فلسفه تمام اعمال حج را به صورت لذتبخشی برای من بازگو میکرد و این، بهترین لحظات عمرم بود
ای عزادار حسین با خدای خود چه نجوا کردی که این چنین مقبول افتاد؟! عرشیان نظاره گر آخرین نماز او هستند. فرشتگان مشغول آذین بندی حیاط منزل اویند. سرزمین کربلا را بازآفرینی می کنند. گلهای یاس را بر سنگ فرش حیاط می ریزند. عده ای از آنها او را بدرقه می کنند.
او لحظاتی دیگر در کنار امام خود به سوگ محرم خواهد نشست. مسعود از اهل بیت خود سه بار خداحافطی می کند.
این آخرین وداع است. چرا سه بار ؟ این راز سر به مهری است که همسرش را متعجب می کند. این خداحافظی غیرعادی ست. گویی که او می داند به جبهه نبرد با دشمنان امام حسین (ع) می رود. او چنین خداحافظی را نیز در سال 61 نمود.
قصد قربت کرد و به جبهه جنگ آمد.
"چند روزی ست که می دانم به جبهه آمده ای. نمی دانم در کدام خط و کدام منطقه هستی. دلم می خواست تو را ببینم. شاید این آخرین دیدار من با تو باشد."این جملات چندین بار در روز به ذهنم خطور می کرد.
بعدازظهر گرم یک روز تابستان سال 61 وارد قرارگاه ما شد.آفتاب صورتش را سوزانده بود. رنجور و بیمار بود.
خسته و ناتوان، بیماری امانش را بریده بود. او هم دلتنگ من بود.
کمی کنار هم بودیم. حالش را جویا شدم. به حد مقدورات از او پذیرایی کردم. از او خواستم ساعتی را به استراحت بپردازد. او خوابید و من در کنارش نشستم.
عمر آفتاب کمتر از آنست که بتواند از سردی یک روز دی ماه بکاهد. درب حیاط را باز می کند.
نه! درب حجله را باز می کند. لباس شهادت بر تن دارد. فرشتگان آماده اند مهمان خود را به نزد خدا بَرند.
گرگ صفتان جسمش را دریدند، عرشیان روحش را با خود بُردند!
صدای وای حسین، وای مسعود، شهید مظلوم، مسعود مظلوم در حیاط می پیچد.
نوحه و شیون مادرش،
گریه و ناله همسرش ،
سوز و گداز دخترش،
صبر و استقامت پسرش،
فریاد وا مصیبتای خواهرانش،
صدای نوحه و عزای من، یادآور صدای سینه زنی و زنجیرزنی در حیاط خانه ی جهان پناه است.
" وای وای حسین وای، حسین چه شد کشته شد".... ولی دسته سینه زنی من عَلَم دار ندارد.
عَلَم دار در قتلگاه افتاده. خون صورتش را گلگون کرده است.
در کنارش نشستم، بر پایش بوسه زدم.
صدای ناله و نوحه همچون باران می بارد. کم کم جمع می شود.
سیل می شود و به راه می افتد. یک امت بزرگ عزادار می شود.
پیر و جوان، زن و مرد، دوست و آشنا، مسلمان و نامسلمان، داخلی و خارجی نمی شناسد.
هر آنکس که فطرت او اسیر شیطان نشده است، غمگین است.
هر کس به نحوی از این مصیبت می نالد. خانه سیاه پوش می شود.
خانه ی دکتر مسعود، تکیه قیطریه شد.
جمع شدن اقوام و دوستان، قربانی کردن گوسفند، مردان و زنان عزادار، لباسهای سیاه،
لعن و نفرین بر یزیدیان زمان، ذکر صلوات، اهدای نذورات توسط مردم، حاجتها، اشکهای ریزی که قل می خورد گوشه لب،
آب خوردن با ذکر سلام بر شهید مظلوم، رفت و آمد غمبار دانشجویان دکتر،
شمعهای روشن در حیاط، گلهای پرپر شده در کنار قاب عکس شهید،
تلاوت قرآن، بغض های در گلو فشرده ی همرزمان شهید، بهت و افسوس از دست دادن دکتر،
حضور زینب وار همسر شهید، سوز و گذار مادر بیمار دکتر، برپایی حجله، پیامهای تسلیت و همدردی، دوربین های کنجکاو، تحلیل های گوناگون .
امامزاده علی اکبر چیذر و آن پرچم که نماد عزت یک کشور است و ردای خاک مزار او شد...
همه و همه تک فریم های خاطرات من از مراسم محرم سال 88 است که دکتر مسعود علیمحمدی عَلَم دار به خون خفته این مراسم است.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع :
خبرگزاری دانشجویان ایران
سایت آفتاب
در صورت عدم مشاهده عکس ها اینجا واینجا کلیک نمایید.
کلمات کلیدی :