سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا جون خیلی دوست دارم! قد بابابم!!!

خدا جون خیلی دوست دارم! قد بابابم!!!

عکس را که دیدم به سراغ دخترش رفتم. همونی که بر روی دست بابا، سرود وداع را نشنید که اگر شنیده بود، پاپیچ بابا شده بود تا کمی دلش بلرزد، که در طول دفاع، سرداران بانام و بی نام و نشان زیاد بودند که نه تنها دلهایشان نلرزید که دلهای زیادی را هم به لرزه در آوردند.

فرزند شهید محمداسماعیل عسگری را می‌گویم. عکس را که نشانش دادم، دلش لرزید، باورکنید که اگر شما هم بودید این لرزش را حس می‌کردید. اول در دلم که آشوب بود، گفتم این چه کاری بود؟ اما او که رنگ سفیدم را نادیده گرفته بود، اصلا به خودش نیاورد و گفت: این عکس سال 64 گرفته شده و من آن موقع حدود یک سال داشتم. اینجا هم امامزاده علی اصغر(ع) است. در یکی از روستاهای نزدیک ما. پدرم موقع تولد من در مرخصی بود. او مرا خیلی دوست داشت و از به دنیا آمدن من هم خیلی خوشحال بود. بابا همیشه از مناطق جنگی که بر می گشت، برایم سوغاتی می آورد، از هویزه و جاهای مختلف، هنوز روسری‌ها و خیلی چیزهای دیگری را که برایم سوغاتی آورده بود، دارم. بابا صدای خیلی جدی داشت و من نوارهای مداحی اش را هنوز دارم و هر وقت که دلتنگ پدر می شوم، میذارم توی ضبط و با او زمزمه می کنم.

شهید محمداسماعیل عسگری

خودم یادم نمیاد، اما دو سال بیشتر نداشتم که بابا مفقودالاثر شده و درست ده سال بعد بود که پیکر قشنگش را آوردند، آن روز من خیلی خوشحال بودم. همه گریه می کردند، ولی من حس خاصی داشتم و خیلی هم افتخار می کردم که او سردار« اقبالیه » است و همه او را می شناسند.

حالا که سالها از آن روزها گذشته، خیلی دوست دارم در خواب ببینمش و باهاش حرف بزنم، بچه که بودم، زیاد به خوابم می آمد، ولی حالا اصلا، دعا هم زیاد می خوانم، اما باز هم نمی شود، شاید بابا دیگر مرا دوست ندارد! نه این چه حرفی است، مگر می شه باباها دختراشونو دوست نداشته باشن؟

شهید

البته همیشه حضور بابا را در بیداری‌ها احساس می کنم، عکس هایش با من حرف می زند، وقتی در خانه تنها هستم، همیشه احساس می کنم بابا هم کنارم هست.
من خیلی به او افتخار می کنم و اصلا نبودنش را باور ندارم، همه اش احساس می کنم صدای بابا می آید و با من حرف می زند. دیروز مامانم برای بابا حلوا درست کرده بود و من هم بردم کلاس قرآن و پخش کردم، همیشه هر وقت مامانم چیزی را به نیت بابا خیرات می کند، بابا به خواب اقوام می آید.

مامانم، خیلی بابامو دوست داشت و هر وقت بابا می خواست به جبهه برود، ساک اش را آماده می کرد و بابا را با روی خوش و شاد بدرقه می کرد.
مادربزرگم گریه می کرد، ولی مادرم همیشه با خوشحالی بابا را راه می انداخت، بابا هم از این موضوع خیلی خوشحال بود.

مامان می گه: بابا وقتی برای آخرین بار می خواست به جبهه برود، حسابی حلالیت طلبیده و گفته است: مرا حلال کن، شاید این دفعه، دفعه آخرم باشد که می روم و ممکنه دیگه برنگردم و بابا هم دیگه برنگشت، اما من الآن یک بابای کوچولو دارم، نذر کرده بودم که اگر بچه ام پسر بود، شبیه بابا باشه و الآن پسرم به نام بابا و مثل باباست و من هم جز اینکه خدا را شکر کنم، کاری از دستم بر نمی آید و همیشه می گویم: «خدا جون! دوسِت دارم، قد بابام!»

او رفت و در وصییتنامه‌اش خطاب به رزمندگان نوشت: هیچوقت مغرور نشویم و همیشه با یاد خدا حرکت کنیم که این مرام حسین(ع) و دیگر امامان و انبیا بوده است. به قول امام عزیزمان مثل حسین(ع) وارد جنگ شدیم و مثل حسین(ع) از جنگ خارج مى‏شویم.

همچنین در کارهایتان دلسرد و از کمبودها ناراحت نشوید، چون چشم آیندگان به شما دوخته است و همه مسلمانان جهان، مخصوصا مسلمانان لبنان، فلسطین، سوریه، عراق و دیگر کشورهاى مسلمان به امید آن نشسته‌‏اند که مسلمانان ایران بر استعمار و استثمار چیره شود تا هم سرمشق آنها باشد و هم خود از بند استکبار جهانی آزاد شده و نفسى راحت بکشند.

در آخر از پدر و مادرم تشکر مى‏کنم که چنین فرزندى را تقدیم اسلام و انقلاب کردند. گرچه من لایق آن نیستم که از شما تقدیر به عمل آورم؛ اما امیدوارم که خداوند توانا و امام زمان (عج) و امام امت از شما تشکر بکنند. پدر ومادر عزیز! مرا ببخشید که فرزندى لایق براى شما نبوده و شما را خیلى اذیت کردم. امیدوارم از سر تقصیراتم درگذرید.

از برادرانم تقاضا مى‏کنم که سلاحم را بر زمین نگذارند و همیشه راه مرا ادامه دهند. از پدر و همسرم  مى‏ خواهم که از فرزندانم به خوبى مراقبت کنند که آنها بنده ی خوبى براى خدا باشند.
پدر جان! اگر بچه هایم بزرگ شدند و سراغ مرا گرفتند، بگو که بابایتان در جنگ با کفار به شهادت رسید و شما هم باید راه او را ادامه دهید. وقتى دخترم بزرگ شد به کسى او را شوهر بدهید که در خط اسلام و انقلاب باشد.

عزیزانم! هیچ ناراحت نباشید از اینکه به فیض عظماى شهادت رسیدم. بلکه با شهادتم افتخار کنید. شما نگاه کنید اگر به باغ آب ندهید، باغ نابود مى‏شود. اسلام هم همینطور است. اگر خون به درخت اسلام نرسد، مى‏ خشکد. و ما در راه بارور شدن درخت اسلام، حالا، حالاها باید خون بدهیم که این نوع شهادت، سعادت است.

در صورت عدم مشاهده عکس ها

اینجا واینجا واینجاو اینجا واینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید