روز دهم
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 91/9/5:: 12:14 صبح
امروز گفت و شنود سخت است یک داستان جای خالی متن را پر می کند
مقبل اصفهانی از شعرای معروف هم عصر محتشم کاشانی است. او ابتدا شاعری هجو سرا بود اما به دلیل ابتلا به بیماری بَرَص مجبور شد از مردم گوشه گرفته و در آتشگاه حمام زندگی کند. ایام محرم رسید به درگاه سیدالشهدا متوسل شد و عرضه داشت اگر مرا شفا دهید دست از گذشته بردارم و فقط برای شما شعر خواهم گفت.
همان دم دسته عزای حضرت سیدالشهدا عبور می کرد.
فی البداهه سرود
چه کربلاست امروز
چه پربلاست امروز
راس حسین مظلوم
به نیزه هاست امروز
به برکت حضرت سیدالشهدا از بیماری خلاص شد و شفا یافت. او می گوید: شبی در حالی که شعری در مصیبت ابی عبدالله الحسین علیه السلام سروده بودم و در یاد آن سالار شهیدان گریان بودم خوبم برد.
در خواب دیدم جمعیت کثیری جمع شده اند از کسانی که اطرافم بودند سوال کردم این اجتماع چیست؟
گفتند این جا بهشت خداست و امروز رسول خدا صلی الله علیه و آله اجتماعی تشکیل داده تا شعرای حسینی در رثای حسین علیه السلام اشعارشان را قرائت کنند من هم به ان جمع ملحق شدم دیدم پیامبر اکرم (ص) یک یک مرثیه سرایان حسین (ع) را می خواند و ایشان اشعارشان را تقدیم می کنند تا نوبت به شاعر نام آشنای آن روز محتشم کاشانی رسید .حضرت رسول اکرم (ص) به او امر فرمود بالای منبر برو و اشعارت را که در رثای فرزندم سرودی قرائت کن، محتشم یک پله از منبر بالا رفت. حضرت فرمود بالاتر تا محتشم در صدر منبر جای گرفت با خود گفتم مقام هم اگر وجود دارد این مقامی است که محتشم به آن رسید. محتشم شروع به قرائت ترجیع بند معروف خود نمود
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
سرهای قدسیان هم بر زانوی غم است
گویا عزای اشرف اولاد ادم است
تا رسید به این بند که:
از آب هم مضایقه کردن کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا.
اینجا بود که پیامبر اکرم در حالی که به شدت می گریست اشاره کردن که کافی است و امر به اتمام مجلس نمودند.
من نا امید شده بودم و با خود می گفتم اگر من راهم به شاعری برای امام حسین قبول داشتند فرا می خواندند، نا گهان فردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید و عرضه داشت حضرت صدیقه کبری به عرض شما می رساند مقبل هم برای فرزندم شعر سروده بگوئید بخواند.
اینجا بود که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم مرا فرا خواند جلو رفتم، فرمود شعرت را بخوان
من هم شروع کردم
نه ذوالجناح تاب استقامت داشت نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت
هوا ز جور مخالف چو قیر گون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
اینجا بود که منادی صدا زد بس کنید حضرت صدیقه کبری از هوش رفت.
کلمات کلیدی : ماه محرم امام حسین (علیه السلام) شهید کربلا