شبنم اشک
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 95/6/27:: 6:41 عصر
امشب مه است واله و شیدای آفتاب
سوزد در آتش غم فردای آفتاب
در کف پیاله دارد و خواند حدیث عشق
تا بنگرد در او رخ زیبای آفتاب
طوبی به خون نشسته و ببریده چرخ پیر
از برگ لاله جامه به بالای آفتاب
بر قله ی رفیع شهادت ذبیح عشق
افراشت پرچمی به بلندای آفتاب
زد خیمه چون به دامن ماء معین قمر
در آب دید طلعت رخشای آفتاب
شد آب شرمناک و به خود رنگ خون گرفت
چون شد خبر ز سر سویدای آفتاب
بر لب نبرد آب و عطشناک و خشک لب
از دجله رخت بست به گرمای آفتاب
با کام تشنه در دل خون گشت غوطه ور
ماه منیر انجمن آرای آفتاب
مصباح عشق زد چو هما سایه بر سرش
شد ماه محو عارض زیبای آفتاب
چون بهر هدیه شبنمی از اشک هم نداشت
از شرم دیده بست ز سیمای آفتاب
آهش فکند در دل بیتاب طف شرار
رفت از کفش ز العطش کودکان قرار
محمد علی مردانی
کلمات کلیدی :