گلــی گم کرده ام می جویم او را ...... به هر گــل می رسم م
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 92/8/14:: 10:29 عصر
خودم دیدم که صحرا لاله گون شد زمین از خون یاران غرق خون بود
خـــــــــــودم دیدم فضای آسمانها پــــــــــــــــر از انا الیه راجعون شد
خـــــودم دیدم که نور چشم زهرا جراحــــــــات تنش از حد فزون شد
خـــودم دیدم که بر هر برگ لاله نوشته ایـــن سخن با خطا خون بود
گلــی گم کرده ام می جویم او را به هر گــل می رسم می بویم او را
اگــــــــــر چه در کنار نهر علقَم ز گـــــــــریه منع کردم خواهرم را
خودم دیدم که زهرا ناله می کرد خــــــــــودم دیدم سرشک مادرم را
مکن منعـــــــم اگر با اینهمه داغ زنـــــــــــم بر چوبه ی محمل سرم را
گلــی گم کرده ام می جویم او را به هر گــل می رسم می بویم او را
خــــودم دیدم که دلها مرده بودند خــــــــــودم دیدم همه افسرده بودند
خــــودم دیدم کبوترهای معصوم همـــــــــه سر زیر پرها برده بودند
خـــــــــــودم دیدم که گلهای نبوت ز بــــــی آبی همه پژمرده بودند
همان جــــــایی که فرزندان زهرا بجـــرم عشق سیلی خورده بودند
گلــــی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را
خـودم دیدم زمین دریای خون بود خـودم دیدم که عالم لاله گون بود
خـــــــــودم دیدم گلوی اصغرم را خـــــــودم در بر کشیدم اکبرم را
خــــودم دیدم حسینم تشنه جان داد چه جـــــانی بر لب آب روان داد
خــــــــــــودم دیدم کنار نعش اکبر حسینـــــــم می زد بر سر و سینه
خــــــــــــــودم دیدم ز بالای بلندی کــــــه محبوب خدا را سر بریدن
خـــــــــــودم دیدم طناب ظلم بستن به دست و بازوی آن شیر زن ها
میــــــــان این همه گلگون کفن ها کنــــــون من مانده ام تنهای تنها
کنـــــــــــار قتـــــــلگه آمد به یادم کــــه بی خود گشتم و از پا فتادم
بــــــــــــه رگهای برادر بوس دادم بــــــــه جای مادرم زهرا حسینم
کلمات کلیدی : گلــی گم کرده ام می جویم او را به هر گــل می رسم می بویم او را