سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید شاخص سال 1390

سردار نقدی از زندگینامه ی شهید مرحمت بالازاده می گوید:

شهید مرحمت بالا زاده جمعی


شهید شاخص سال 1390


نوجوانی که هیچ کس اصرار او را برای اعزام به جبهه جدی نمیگیرد حتی وقتی در بسیج نام نویسی میکند و دوره های مختلف را می بیند حتی نشان می دهد در تیراندازی استعداد و مهارت دارد هیچ کدام از اینها به او کمک نمی کند

وقتی جلوی اتوبوس های اعزام به جبهه دراز می کشد هم اثری ندارد

و او از همه راه ها ناامید شده، از اردبیل راهی تهران می شود سراغ دفتر ریاست جمهوری را می گیرد و آنقدر منتظر می ماند تا آقا را - که رئیس حمهور وقت بوده اند - وقتی از ساختمان خارج می شوند  ببیند

تلاش محافظان فایده ای ندارد و او با  اصرار و اشک خودش را به آقا می رساند

وقتی آقا از او می پرسند چه درخواستی دارد؟ او می گوید: می خواستم از شما خواهش کنم به مداحان و سخنرانان سراسر ایران بگویید دیگر روضه ی حضرت قاسم بن الحسن نخوانند

آقا می پرسند برای چه؟

مرحمت میگوید چون قاسم بن الحسن 13 ساله بود و امام حسین به او اجازه ی جهاد داد اما فرمانده سپاه اردبیل به من اجازه جهاد نمی دهد و میگوید 13 ساله ها را به جبهه نمی فرستیم

وقتی نوجوانی ببگوید احلی من العسل، چه می توان بر او گفت جز اینکه گوارایت...

و مرحمت با دستخط اختصاصی آقا به اردبیل بر میگردد تا به جبهه ها اعزام شود

***

اوایل انقلاب و در آغاز تاسیس بسیج تعدادی از داوطلبین برای برقراری آرامش و تامین امنیت شهرها و روستاها نگهبانی می‌دادند یکی از این افراد مرحمت بالازاده بود، خیلی نگهبانی می‌ایستاد. ما دلمان برایش می‌سوخت به این جهت که هم از لحاظ سنی کوچک بود و هم از لحاظ قد و قواره بچه است و خسته می‌شود به او گفتیم:” تو نگهبانی نده و همین یکی دو ساعتی که نگهبانی داده ای بس است” با همان غیرت همیشگی اش رو کرد به بچه‌ها وگفت: “وقتی که در روایت هست، دو ساعت نگهبانی ثوابش از هفتاد سال عبادت بیشتر است پس چرا من نگهبانی ندهم؟”

***

نه پوتین اندازه اش پیدا می شد نه لباس میگفت مثل قاسم بن الحسن برای او هم لباس رزم به اندازه اش پیدا نشد

***

شده بود الگوی هم سن و سالهایش و حجت بزرگترها

ازش می پرسیدند چطوری رفتی جبهه به ما هم یاد بده میگفت من به زور رفتم شما هم به زور بیایید

هرکس خانواده اش اجازه نمی داد به جبهه برود او را به خانواده نشان می داد و می گفت او از من کوچکتر است و بارها به جبهه رفته چطور اجازه نمی دهید من بروم

***
در یکی از عملیات ها که در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است که اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریکی شب آنها را به مقر می آورد.

افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یک سوال بپرسم. من خودم در چند کشور دوره چریکی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای که سرباز شما بدست داشت را ندیده ام"

ماجرا از این قرار بود که مرحمت که به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود که به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی که خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته تصور می کنند و مرحمت برای اینکه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینکه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود.

***

تو 5 عملیات شرکت کرد

تو عملیات بدر به ارزوش رسید تو جزایر مجنون

همون عملیاتی که فرمانده شون هم شهید شد مهدی باکری

منبع : baygani-man.blogfa.com

پ.ن1: بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت * برگ گل سرخ را باد کجا می‏برد

پ.ن2:  :((((



کلمات کلیدی :

مجسمه تقوا لقب کدام شهید بود؟؟؟؟؟

مجسمه تقوا لقب کدام شهید بود؟؟؟؟؟

شهید عبدالمهدی مغفوری


پنجم دی‌ماه سالروز شهادت «عبدالمهدی مغفوری» از رزمندگان لشکر 41 ثارالله در دوران دفاع مقدس است.

به گزارش ایسنا در سالروز شهادت سردار شهید عبدالمهدی مغفوری، سرهنگ پاسدار «محمدرضا کارنما» مسئول روابط عمومی و تبلیغات سپاه ثارالله استان کرمان همرزم آن شهید، خاطراتی بیان کرده است که در در پی می‌آید.

**شهید مغفوری از شاگردان مرحوم "سید کمال موسوی" بود که استاد این شهید در زمان شهادت وی گفت:"مجسمه تقوا شهید شد".

**
یکی از خصلت‌های آن شهید این بود که ابتدا سلام کند و هیچگاه کسی نتوانست قبل از شهید به وی سلام کند.

**
هر فعالیتی را برای رضای خداوند انجام می‌داد به طوری که مُهری ساخته بود با این مضمون:"همه چیز، همه جا، فقط برای خدا" و زمانی که نامه‌ای می‌نوشت و یا کتابی را به کسی هدیه می‌داد آنها آثار را به این جمله ممهور می‌کرد.

**
یک بار در یک جمعی اذان گفت: همه با گفتن "احسنت" او را تشویق کردند. روز بعد هر چه اصرا کردند اذان نگفت، می‌ترسید دچار هوای نفس بشود.

**
یکی از دوستان شهید این چنین نقل می‌کند: روزی هنگام رفتن به خانه، این شهید قصد کرد که نان بخرد اما با وجود این که دو نانوایی در نزدیکی مسیرمان بود اما از سومین نانوایی خرید کرد و زمانی علت را از او سوال کردم گفت: این نانوایی عکس امام خمینی(ره) را به دیوار مغازه خود نصب کرده بود.

**
در یکی از سخنرانی‌هایش برای جذب جوانان به عضویت در پایگاه‌های مقاومت و حضور در جبهه، گفت:" پایگاه‌های مقاومت، سفارتخانه‌های امام زمان(عج) هستند".با این توصیف، جمعیت زیادی به سوی پایگاه‌ها جهت اعزام به جبهه روان شدند.

**
حاج قاسم سلیمانی حضور او را در جبهه منع کرده بود ولی مغفوری به لطائف الحیل برای عملیات کربلای 4 خود را به جبهه رساند. هر چند پیش از آن دو بار هم مجروح و شیمیایی شده بود.

**
بعد از شهادتش بین مردم کرمان و سرآسیاب فرسنگی برای تعیین محل دفن شهید جر و بحث شد که نهایتا شهید را در کرمان به خاک سپردند.

**
دقیقا هنگام اذان ظهر پیکر پاک شهید مغفوری به گلزار شهدای کرمان رسید. مادر همسرش و یکی دیگر از حاضرین گفتند که صوت قران و اذان را از شهید شنیده‌اند.

**
هر کجا و در هر موقعیتی بود هنگام نماز، اقدام به اذان گفتن می‌کرد و معتقد بود لذتی که در اذان زنده هست در اذان رادیویی نیست.

شهید

برخی، از کرامات شهید بعد از شهادتش می‌گویند اما شهید مغفوری قبل از شهادتش هم کراماتی داشت و دعایش در حق دیگران اجابت می‌شد.

**
هنگامی که خداوند به او فرزندی عطا می‌کرد او را مستقیم از بیمارستان به گلزار شهدا می‌برد و در طول مسیر برایش قران تلاوت می‌کرد و می‌گفت نمی‌خواهم اولین جملاتی که فرزندم می شنود، حرف‌های دنیایی باشد.

**
تکیه کلامش در خطاب کردن دیگران کلمه "مؤمن" بود. سلام مؤمن! ، چه خبر مؤمن...

عبدالمهدی مغفوری در روز پنجم دیماه سال 1365 و در «عملیات کربلای 4» به شهادت رسید.

در صورت عدم مشاهده عکس ها اینجا واینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

داشتیم

آژیری که هم اکنون می شنوید اعلان وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن، این است که ...

هنوز بقیه اش را نگفته بود که موج انفجار یک بار دیگر تن زمین و زمان را لرزاند.

و بعد هر کس هر جا پناه گرفته بود بیرون آمد و رفت پی کارش.

ما هم رفتیم در شهر پرسه بزنیم.

رسیدیم به محل حادثه که طنابی را حایل کرده بودند تا افراد متفرقه مانع عملیات کمک رسانی و نجات مجروحین نشوند.

مردی که کنار من ایستاده بود و اصلا به سر و وضعش نمی خورد که در شهر مانده باشد

رو کرد به یکی از بچه ها که در حاضر جوابی، ما همه از او سرمشق می گرفتیم،

گفت: اخوی چه خبره اینجا؛ که این قدر شلوغ شده؟

و او با کمال خونسردی گفت: چیز مهمی نیست،

دوباره مثل اینکه یک موشک شش متری افتاده توی کوچه ی دو متری و طبق معمول گیر کرده؛

مردم دارند کمک می کنند بلکه بتوانند درش بیاورند.

ما همه معطل بودیم ببینیم طرف چه عکس العملی از خود نشان می دهد

که با قیافه ای حق به جانب گفت: این که غریب است در این شهر و جایی را بلد نیست.

آن مردک که او را راهی می کند باید ملاحظه ی او را بکند، یا کسی را با او بفرستد یا اسم و آدرس محل را بگذارد داخل جیبش... !

دوستم که رو دست خورده بود گفت: داشتیم؟ و او گفت: نخیر، نخریدیم.  

رزمنده

فرهنگ جبهه سید مهدی فهیمی

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

شهادت از عسل شیرین تر است.

شهید باقری

باران تندی می بارید.

خیس آب شده بود.

آب رود خانه تا روی پل بالا آمده بود.

بچه ها باید برای عملیات رد می شدند.

خودش آمده بود پای پل ، بجه ها را یکی یکی رد می کرد.

   ***********

فرمانده های تیپ ها بودند؛

                       خرازی ، زین الدین ، بقایی و....

حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد.

حسن شروع کرد به نوحه خواندن.

وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست»

                                                          هق هقش بلند شد.

                                                                               نشست روی زمین و زار زد.

از اول روضه رفته بود سجده .

کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند.

                                سر که برداشت از اشک ، 

                                                             تا پتوی سوم خیس شده بود.

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

جلوه زندگی در جبهه

زندگی در جبهه

 آسمان که دلش

                برای 

                     پرستوهای عاشقش

                                           تنگ می شود 

                                                            دلش برای باران می گرید 

                                                                                       

رد پای خاطرات مبهم

                        شبهای عملیات

                                                   را به بهانه ای برای

                                                                       جلوه زندگی امروزش مرور می کند.

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید