سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک نماز صبحم قضا شد. (مرحوم نخودکى)

حضرت على بن الحسین (علیه السلام) مى فرمایند: اگر آدمى ، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین ، هباء منثورا خواهد گردید.

 شیخ نخودکى فرمود: بدان که تمام عمر خود، تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه اى داشتم شب آن روز از دست رفت .

 

سحرگاه ، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح ، مستحق شده اى . اینک اگر شبى ، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب ، انتظار بلایى مى کشم (1) .

 پ.ن: این این عقوبت ها مخصوص مقربان الهی است.


1- نشان از بى نشان ها، ص 31.



کلمات کلیدی : یک نماز صبحم قضا شد. (مرحوم نخودکى)

ویژگی های اخلاقی و معنوی آیت الله سید علی قاضی (قسمت پایانی)

ویژگی های اخلاقی و معنوی آیت الله سید علی قاضی (قسمت پایانی)
بزرگواری در برابر کارهای مخالفین

در قسمت اول مقاله ویژگی های اخلاقی و معنوی آیت الله سیدعلی قاضی، مباحث: اخلاق آسمانی در خانه، توجه به معنویت همسر، محبت پدرانه، تواضع، آرامش و اطمینان در مرگ فرزند و نگهداری از مادر پیر مورد بررسی قرار گرفت.
اینک دومین و آخرین قسمت این مطلب از نظر خوانندگان گرامی می گذرد :
نشانه تواضع
از دیگر نشانه های تواضع و فروتنی مرحوم قاضی قضیه اقتدای ایشان به شاگرد خود یعنی آیت الله بهجت (رحمه الله) می باشد که آقازاده مرحوم آیت الله ضیاءالدین آملی این جریان را این گونه نقل کردند: «روزی من و پدرم به محضر آیت الله العظمی بهجت رسیدیم و جمعی در آنجا حاضر بودند، پدرم در آنجا گفتند که قضیه ای را نقل می کنم و می خواهم که از زبان خودم بشنوید و بعد از آن نگویید که از خودش نشنیدیم، و آن اینکه: «من با چشم خودم دیدم که در مسجد سهله یا کوفه (تردید از ناقل است) مرحوم قاضی به ایشان اقتدا نموده بودند.»
و با توجه به اینکه تولد معظم له سال 1334 هجری قمری است و سال 1348 هـ ق به کربلای معلی مشرف و در سال 1352 هـ ق به نجف اشرف مشرف شدند و سال رجعت ایشان به ایران سال 1364 هـ ق بوده است، پس سن ایشان در آن هنگام حدود سی سال بوده است.»
ادب و احترام
مرحوم قاضی هیچ گاه در صدر مجلس نمی نشست و با شاگردانش هم که بیرون می رفت جلو راه نمی رفت، و آن گاه که در منزل، شاگردان و مهمانان سراغشان می آمدند برای همه به احترام می ایستاد.
آیت الله سیدعباس کاشانی در این باره می فرماید: من آن موقع سن کمی داشتم، ولی ایشان اهل این حرف ها نبود. بچه های کم سن و سال هم که به مجلس شان می آمدند بلند می شدند و هرچه به ایشان می گفتند اینها بچه هستند، می فرمودند: «خوب است بگذارید این ها هم یاد بگیرند.»
آیت الله نجابت نقل می کردند: «او آن قدر مبادی آداب است که وقتی در منزل مهمان دارد برای خواندن نماز اول وقتش از او اجازه می گیرد.»
حق رفاقت
آیت الله محسنی ملایری (متوفی 1416ق) نقل می کرد: «مرحوم پدرم آیت الله میرزا ابوالقاسم ملایری با مرحوم آیت الله میرزا علی آقای قاضی ملازم بود و وقتی به نجف رفته بودم مرحوم آقای قاضی فرمودند: «پدر شما به ما خیلی نزدیک بود، ما برای همدیگر غذا می بردیم و لباس همدیگر را می شستیم؛ حالا آن حق بر گردن ما باقی است و تا شما در نجف هستید غذای ظهرتان به عهده من است.» از فردا دیدم ایشان درحالی که دو قرص نان و قدری آبگوشت پخته در میان سفره ای با خود آورد و پس از آن اصرار و الحاح از من خواستند لباس هایی را که نیاز به شست وشو دارد به او داده تا معظم له آن را بشوید! من ابتدا ابا کردم ولی اطرافیان فهماندند که حداقل یک دستمال کوچک هم که شده بدهید ایشان بشویند و الا آقای قاضی ناراحت می شوند. من ناچار شدم چند قطعه لباس خود را برای شست وشو به او بدهم.
عدالت و انصاف
آنگاه که به مغازه می رود تا کاهو یا میوه بخرد از کاهوهای پلاسیده برمی دارد و میوه های لک دار را انتخاب می کند.
یکی از اعلام نجف اعلام می کرد: «من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهای پلاسیده و آنهایی را که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را برمی دارد.
من کاملا متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان دادو ترازو کرد و مرحوم قاضی آن را زیرعبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهای غیرمرغوب را سوا کردید؟
مرحوم قاضی فرمود: آقاجان من! این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیری است و من گاهگاهی به او مساعدت می کنم و نمی خواهم چیزی به او داده باشم تا اولا عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیا خدای ناخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک بخوریم و یا ازاین کاهوها ومن می دانستم که این ها بالاخره خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببندد آنها را به بیرون خواهد ریخت لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم.»
شهرت گریزی
آیت الله قاضی به شاگردان خود که درباره استادانشان از ایشان سؤال می کنند با تندی می گوید: «برای من سلسله درست نکنید». و در یکی از جلسات یکی از حاضران را کنار می کشد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شود می گوید: «فلانی شنیده ام نام مرا در منبر می بری، اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم. نه بالای منبر، نه زیر منبر اسم مرا بیاوری. می گوید هر که به درس من می آید در حق من، مبالغه، حرام است.»
درحالی که شاگردان می گویند ما هنوز هم هرچه از بزرگان می خوانیم و می شنویم در برابر ایشان ضعیف است.
سکوت و کتوم بودن
او دائم السکوت بود و بعضی وقت ها از جواب دادن طفره می رفت. شاگردانش می گویند حتی گاهی به نظرمان می آمد ایشان نصف حرفها را نمی زنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود.
آیت الله سیدعباس کاشانی نقل کردند که ایشان به ارادتمندان می فرمودند: «بینی و بین الله راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید.»
و حال آن چیزهایی را که نقل می کنند شاید ثلث حقایق و داشته های ایشان هم نیست.
بزرگواری در برابر مخالفین
مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی در مجالس روضه هفتگی آقای قاضی شرکت می کرد، ولی در آن عصر هنوز معروف نشده و به عنوان مرجع مطرح نبودند. این دو بزرگوار با هم خیلی دوست و رفیق بودند و در فقه هم مباحثه بودند.
در آن موقع آقای قاضی در خواب یا مکاشفه می بیند که بعد از اسم مرحوم آیت الله سیدمحمد کاظم یزدی نام آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی نوشته شده و متوجه مرجعیتشان شده و این مطلب را به ایشان می گویند. بعدها گاهی ایشان از آقای قاضی درباره زمان این مرجعیت سؤال می کردند و آقای قاضی می فرمودند: هنوز وقتش نرسیده. تا آن که بعداز وفات مراجع عصر به مرجعیت می رسند و همچون آیت الله سیدمحمدکاظم یزدی، مرجعیتشان گسترده و تام می گردد. در زمان مرجعیت ایشان به خاطر جو عمومی حوزه که آن زمان مخالف عرفا بود و نیز سعایت هایی که از روش آقای قاضی و شاگردان نزد ایشان می شود، شهریه شاگردان آقای قاضی قطع می شود و بعضی از آنها تبعید می شوند.
آقای سیدمحمدحسن قاضی در این باره می فرماید: «شهریه علامه طباطبایی و بقیه شاگردان را قطع کردند. علاوه بر این، کارهای دیگری هم کردند، یک مسجدی در نجف بود به نام مسجد طریحی که یک اتاق هم داشت. یک عده آمدند خدمت آقا- علامه طباطبایی با چند نفر دیگر- که ما وقتی می آییم منزل شما چون آن جا یک اتاق هست بچه ها باید بیرون روند و این باعث اذیت است شما بیایید این مسجد نماز بخوانید و بعد از آن هم می توانیم در اتاق بنشینیم جلسات و صحبت هایمان را داشته باشیم. ایشان قبول کردند و آقای قاضی می رفتند آن جا، بعداز مدتی عده ای از همسایه ها جمع شدند که آقای قاضی آنجا می آید یک چراغی برای مسجد بگذاریم و یک مقداری رسیدگی کنیم. آن عده ای هم که می آمدند مسجد پیش آقا 12-10 نفر بیشتر نبودند. اما عده ای از طلبه های آن زمان خبردار شدند و ریختند آن جا و چراغهایش را شکستند، سجاده زیر پای آقا را کشیدند و سنگ باران کردند، بله همان طلبه های آن زمان...»
همچنین نقل شده است که: «آیت الله نجابت از نظر اقتصادی بسیار در تنگنا بود زیرا در نجف اشرف شهریه ایشان به خاطر شرکت در درس آقای قاضی قطع شده بود.»
و علت قطع شدن شهریه را این چنین می گویند: «آسید ابوالحسن، فقیه و مرجع تقلید بودند و بعد هم این نظر را داشتند که کسانی که در غیر از فقه جعفری(ع) فعالیت داشته باشند، این شهریه برایشان جایز نیست و وقتی این نظر اعلام شد شاگردان آقای قاضی متفرق شدند.»
آقای سیدمحمدحسن قاضی در ادامه می فرماید: شیخ حسین محدث خراسانی می فرمود: من از نجف بیرون آمدم به علت ناراحتی از وضع زندگی استادم مرحوم قاضی، از خود در برابر افرادی که با روش عرفانی او مخالفت می ورزیدند، سکوت می کرد و رفقای خود را هم امر به آرامش می نمود و این عمل برای من غیرقابل تحمل بود.
و (پدرم) مکرر می فرمود: «نمی خواهم در تاریخ نوشته شود که قاضی به علت مخالفت بافقهای روزگار خود به قتل رسید.» من به پدرم گفتم: مهاجرت کن، «الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن هجرت کنید؟ سوره نسا آیه 97»
فرمودند: من با زحمت فراوان خودم را به این شهر مقدس رساندم و هیچ حاضر نیستم که از آن دست بکشم و عمرم هم به سر آمده و خیلی راضی هست. ولی شما باید مهیا باشید چه این که اگر به اختیار هم بیرون نروید شما را به زور و اکراه بیرون می کنند و شما باید هرجا که باشید مرا از یاد نبرید و برای من طلب مغفرت کنید.»
در جای دیگر به نقل از آیت الله کشمیری این طور آمده که: «حتی بعضی از اهل دانش، سنگ جمع کرده بودند و به در خانه آقای قاضی می زدند! در مدرسه جد ما هم یک نفر از اهل دانش با صدای بلند گفت: بعضی ها پیش صوفی می روند (و منظورش من بودم)، شکم قاضی را می درم!»
در کتاب فریادگر توحید آمده: «چون حضرت آیت الله بهجت به خدمت آقای قاضی می رسد، عده ای از فضلای نجف به پدر آیت الله بهجت نامه می نویسند که پسرت دارد گمراه می شود و نزد فلان شخص (آقای قاضی) می رود. پدر ایشان نیز برایش نامه ای می نویسد که راضی نیستم به جز واجبات عمل دیگری انجام دهی و راضی نیستم درس فلانی بروی، ایشان نامه پدرش را خدمت آقای قاضی می آورد و می گوید پدرم چنین نوشته است و در این حال تکلیف من چیست؟ آقای قاضی می گوید: مقلد چه کسی هستی؟
می گوید: آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی، مرحوم قاضی به ایشان می گوید: «بروید و از مرجع تقلیدتان سؤال کنید.»
ایشان نیز به محضر آسیدابوالحسن اصفهانی می رود و کسب تکلیف می کند، سید می گوید اطاعت پدر واجب است. از این پس آیت الله بهجت سکوت اختیار می کند و دیگر هیچ نمی گوید و این رویه ایشان امتداد پیدا می کند و در همان ایام درهایی از ملکوت به روی ایشان باز می شود.»
به نقل از آیت الله نجابت آمده است که: «کسی چندین نوبت قصد سوءقصد به جان آقای قاضی کرد اما موفق نشد. یک وقت پیغام فرستاد که دیگر امشب حتماً تو را خواهم کشت. آقای قاضی آن شب تنها در اتاق خوابیدند و فرمودند: درب خانه را هم باز بگذارید تا راحت و بدون مانع وارد شود.
پس نیمه های شب آن بدبخت نادان بی هیچ مانعی وارد منزل آقای قاضی شد (خودش از این که در را برایش بازگذاشته بودند متعجب شده بود.) به هر حال فوراً به طرف اتاق آقای قاضی حرکت می کند اما در آن جا با صحنه غیرمنتظره ای روبرو می شود و می بیند از اتاق آقای قاضی دود بیرون می آید. اندکی درب اتاق راباز می کند و مشاهده می کند که اتاق آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته، آقای قاضی هم در گوشه اتاق افتاده اند به هرحال پیش خودش فکر می کند که این طور بهتر شد، چون ایشان در این سانحه آتش سوزی وفات می کند و مسئولیتی هم متوجه ام نخواهد شد.
پس به سرعت منزل ایشان را ترک می کند. از طرف دیگر آقای قاضی می فرمودند: نیمه های شب دیدم احساس خفگی می کنم، بیدار شدم دیدم بخاری به روی زمین افتاده و فرش آتش گرفته و دود همه جا را فراگرفته، فوراً آتش را خاموش کردم، درها و پنجره ها را بازنمودم و دوباره خوابیدم...»
آری! و با تمام این ها ببینیم آقای قاضی در برابر تمام این سعایت ها، بدگویی ها، مخالفت ها، بی احترامی ها چگونه برخورد می کند. او عظیم است، دریادل است، خم به ابرو نمی آورد و نه تنها تکفیر و تفسیق نمی کند بلکه هم چنان به ادب در برابر مرجع تقلید می نشیند و به شاگرد عزیزش می فرماید: «به حرف سید گوش کن و از شهر خارج شو.»
و با تمام این مشکلات حتی کسانی را که خدمت ایشان می رسند، برای تقلید خدمت آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی می فرستد و می فرماید: «بروید و از ایشان تقلید کنید.»
آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری می فرمود: «به خاطر جو حوزه نجف، آن روزها به اهل عرفان و به ایشان به دیده بی احترامی نگاه می کردند و ایشان هیچ ناراحت نمی شد و توجه نداشت، گرچه در اعلمیت او حرفی نبود و احاطه قوی به روایات داشت و به اخبار کاملاً مطلع بود.»
و فرزندش آقای سیدمحمدعلی قاضی نیا می فرماید: «بله همین کار را می کردند. به شاگردانشان می گفتند، شما بروید فعلاً صلاح نیست این جا بمانید، یعنی عکس العمل شدیدی نشان ندادند و تصمیم گرفتند که تجمعشان با شاگردانشان به گونه ای باشد که خیلی به چشم نخورد. یعنی برخوردشان مسالمت آمیز بود، حرفشان را قبول کرده و پذیرفتند و برای جلساتشان این راه حل را پیدا کردند.» و این ویژگی روح های بزرگ است که چون دریا همه چیز را در خود حل می کنند و دم برنمی آورند.
و زیبایی عرفان قاضی به همین اثباتی بودن آن است. یعنی به راحتی دیگران را انکار نمی کرد و با همه، مثبت برخورد می کرد درحالی که بسیاری از بزرگان و فقهای عصر با ایشان مخالف بودند، شهریه او و شاگردانشان را قطع کرده و اتهامات درویشی گری و صوفی گری به او می زدند، اما آقای قاضی با آن ها دریادلانه روبه رو می شد.
مثلاً درعین اینکه آقامیرزا عبدالغفار جواب سلام آقای قاضی را نمی دادند به شاگردان شان توصیه می کردند که: «بروید پشت سر آمیرزا عبدالغفار نماز بخوانید، ایشان نمازهای خوبی دارند.»
و اینک کرامت و عظمت آقای قاضی را در این ماجرا ببینید: آقای قاضی احترام آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی و اطاعت از ایشان را واجب می دانستند و می فرمودند: «علم و پرچم اسلام اکنون به دست ایشان است و همه وظیفه دارند که ایشان را به هر نحو ممکن یاری کنند. همیشه با احترام و تجلیل از ایشان نام می بردند اما از تلاقی با ایشان پرهیز داشتند و علت آن هم این بود که خیلی مراقب نفس بودند که مبادا کاری کنند که از هواپرستی ناشی بشود. چون ریاست و مرجعیت به دست آیت الله اصفهانی بود. ایشان می ترسید که مبادا با آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی مثلاً یک دفعه تواضعی بکند که شبهه نفسانی داشته باشد...»
و قاضی، استاد چنین کراماتی است، و همین است که آخرین کلام ایشان در وصیت نامه اش این است که می فرماید: «الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید.»
حجت الاسلام سیدعبدالحسین قاضی نوه مرحوم قاضی می گوید: «... مسئله کرامت آن قدر اهمیت ندارد و حتی برخی عرفا گفته اند می تواند بعضی از قدرت ها از شیطان باشد نه از خداوند متعال. به این معنا که اگر خداوند متعال نخواهد بنده ای را ببیند، به او قدرتی می دهد تا آن بنده با آن کرامت سرگرم شود. کودک اگر بخواهد سراغ یک کتابی بیاید، شکلاتی به او می دهیم تا با آن مشغول شود و کتاب را فراموش کند و توجهش به همان شکلات باشد و شخصی که کرامت دارد دیگر به مرتبه های بالاتر نمی اندیشد درحالی که کرامات در حقیقت راهی به سوی خداوند متعال است.»
یکی از فرزندان مرحوم قاضی نقل می کند: یک بار همراه ایشان به حرم مطهر امام علی علیه السلام رفتم و روش مرحوم قاضی به گونه ای بود که هنگامی که وارد حرم مطهر می شدند حتماً زیارت می خواندند و سپس خارج می شدند. آن روز تا وارد حرم شدند، بدون خواندن زیارت از حرم خارج شدند. فرزندشان پرسیدند که چه شده این کار غیرطبیعی بود که بدون خواندن زیارت نامه خارج شدید. مرحوم قاضی به او می گویند که: در حرم کسی را دیدم که می دانم نسبت به من بغض و کینه ای در دل دارد، ترسیدم که مرا ببیند و این بغض و کینه دوباره در دلش زنده شود و به این دلیل اعمالش از بین برود! این کرامت واقعی است، نه آن که کسی فرشته ها را ببیند، کرامت حقیقی آن است که انسان در کنار خدا، برای خود چیزی را نبیند.»



کلمات کلیدی : ویژگی های اخلاقی و معنوی آیت الله سید علی قاضی (قسمت پایانی)

دعا براى روحانى ماندن

دعا براى روحانى ماندن

طلبه

خلق و خوی آیت الله زنجانی بسیار ستودنی است که به مواردی از آن اشاره خواهد شد.

شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى(ره) دارای ویژگی های خاص اخلاقی و عرفانی بوده است که برای نمونه به برخی از انها اشاره می شود:

اخلاص  

از جمله خصلت های زیبا و نیکوی آن عالم ربانی و عالم عامل به تمام معنا اخلاص بود. آقا هاشم آل اسحق در باره شیخ عبدالکریم خوئینى زنجانى(ره) مى‏گوید:

یادم مى‏آید در زمستان یکى از سالها طلبه سعد آبادى بر اثر استنشاق دود زغال در فیضیه فوت کرده بود. تشییع جنازه آن طلبه در حرم بود. مرحوم آیت اللّه آقا سید احمد زنجانى که علاقه خاصى به پدرم داشتند و همیشه احترام زیادى به او قایل بودند او را به اصرار به جلو کشیدند تا نماز میّت بخواند.

 من که در صفهاى عقب بودم سر و صدا افتاد که ایشان کیست. بعد افرادى که او را مى‏شناختند گفتند که فلانى است و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى. این جریان تمام شد و ما که در محله ابرقو کوچه زینال فعلى مى‏نشستیم سه چهار برادر به همراه پدرمان جهت فاتحه به قبرستان نو آمدیم به پل آهنچى رسیده بودیم که پدرمان برگشتند.

 آقا شیخ محمد گفتند: آقا چیزى نمانده الان مى‏رسیم. گفت: « نه دیگر، هر چه قدر کردم نتوانستم نیتم را خالص کنم. الان مى‏رویم آنجا باز آقا سید احمد به ما احترام مى‏کنند و آقا بفرمایید مى‏گویند و مسئله قاتى مى‏شود.» برگشتند و ما هر چه کردیم گوش نداد.

 از همانجا همگى برگشتیم و با پاى پیاده که ایشان جوراب هم نداشت راه خانه را در پیش گرفتیم.

 

دعا براى روحانى ماندن

یک وقتى مرا خواستند و فرمودند: تو که الحمد اللّه طلبه شده‏اى دعایى را به تو یاد مى‏دهم که انشاء اللّه همیشه بعد از نمازها بخوانى و روحانى بمانى و به درد دین بخورى. آن دعا این بود:

« سبحان من لا یعتدى على اهل مملکته، سبحان من لا یأخذ اهل الارض بالوان العذاب، سبحان الرئوف الرحیم، اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و بصرا و فهما و علما انّک على کل شى‏ء قدیر.» مى‏گفت که این دعا را مرحوم پدرم به من یاد داده است.

اهتمام به نماز شب

ایشان تا آنجایى که یاد ما مى‏آید نماز شب را اقامه مى‏نمودند. یک وقت خاص و منظم به نماز شب گذاشته بود. درست یک ساعت به اذان صبح مانده به نماز مى‏ایستادند و نوافل شب را به نماز صبح پیوند مى‏دادند.

 

پرهیز از شهرت

 

در نزدیکی هاى ما یزدى‏ها مسجدى ساخته بودند، به کرّات از آن مرحوم درخواست کردند که برود در آنجا امام جماعت بشود قبول نکرد و مى‏فرمود: الحمداللّه در قم عالم زیاد است. لذا نماز جماعت کوچکى در خانه خود بر پا مى‏داشتند و خانوداه خود که آن روزها به بیست و چند نفرى مى‏رسیدند و عده‏اى از همسایه‏ها و رهگذران به ایشان اقتدا مى‏کردند.

 

تقیّد به زیارت کریمه اهل بیت

ایشان علاقه زیادى به حضرت معصومه سلام الله علیها داشتند و برنامه خاصى براى زیارت گذاشته بودند که جزو برنامه زندگانى شان شده بود. حداقل در هفته چند بار به زیارت مشرف مى‏شدند و از نزدیک به آن آستان ابراز ارادت مى‏کردند.

 

احترام به علماى دین و پرهیز از حسادت

مرحوم آقا میرزا باقر زنجانى نقل مى‏کردند که من صبح روز عیدى به دیدن ایشان رفتم که دیدم کرکى به تن کرده‏اند و آماده هستند که بیرون بیایند.

تبریک گفتم و بعد پرسیدم. آقا کجا تشریف مى‏برید؟ فرمودند: این آقا شیخ حسین، روحانى رسمى شهر است، احترام او واجب و به نفع دین است، تا مردم نیامده‏اند برویم آنجا که مردم هم به آنجا بیایند.

رفتیم خانه آقا شیخ حسین دیدیم که او هم خودش را آماده ساخته است تا به منزل آقا شیخ عبدالکریم بیاید. تا همدیگر را دیدند شیخ حسین گله کرد و با شوخى گفت: خیلى زرنگى، من فکر مى‏کردم الان تو خواب هستى!

 

شخصیت دادن به بچه‏ ها

ما هر کداممان که به سن تکلیف مى‏رسیدیم صدایمان مى‏کرد و مى‏گفت: از امروز دیگر الحمدللّه شما به سن تمیز و تکلیف رسیده‏اید. دیگر خودتان باید مواظب خودتان باشید. بعد با چشمان اشک آلود رو به آسمان مى‏کردند و دعاى عاقبت بخیرى برای ما مى‏خواندند.

عشق به امام حسین علیه السلام

 ایشان خصوصیت بارزى که داشتند عشق و علاقه زیاد به امام حسین (ع)بود، همیشه در آخر منبرهایش با صداى خوبى که داشت روضه مى‏خواند و به زیارت عاشورا اهمیت زیادى قایل بود. البته در روزهاى ماه رمضان روضه نمى‏خواند و علتش آن بود که مى‏گفت: مى‏ترسم دروغى چیزى در روضه باشد و موجب بطلان روزه بگردد.

منابع:

کتاب علماء نامدار زنجان.

کتاب نقباء البشر.

کتاب ستارگان حرم.

تهیه و فرآوری: علی فریادرس



کلمات کلیدی : دعا روحانی خلق حسود نماز شب بچه عشق امام حسین شخصیت خواب احترام

حکایتی عجیب از آیت الله بروجردی

حکایتی عجیب از آیت الله بروجردی 

آیت الله بروجردی

بعد از اتمام درس طرف کفش کَن نرفت به داخل جمعیت رفت طلبه را دید خم شد ودست او را بوسید.

 حکایت اول

آیت الله سید صادق شیرازی : یکى از دوستان مى‏گفت: زمانى که آیة اللَّه العظمى بروجردى قدس سره به قم آمدند و مرجعیت را عهده‏دار شدند، شخص با نفوذى نسبت به ایشان اهانت زشتى کرد و نسبت ناروایى داد.

آقاى بروجردى قدس سره هیچ واکنشى نشان نداد، ولى طرف مقابل با این کار خود موقعیت اجتماعى بالایش را از دست داد و کارش به جایى رسید که در مدت کوتاهى خانه‏نشین شد و حتى دوستانش از او کناره گرفتند و این کار برایش بسیار گران تمام شد.

آن شخص به ناچار خدمت آیة اللَّه گلپایگانى قدس سره رسید و از ایشان خواست وساطت کند تا بتواند خدمت آقاى بروجردى قدس سره برسد و معذرت بخواهد.

آقاى گلپایگانى قدس سره یکى از نزدیکان آقاى بروجردى به نام سید مصطفى خوانسارى را – که تا چند سال پیش زنده بود- دید و به ایشان گفت: از قول من به آقا بگویید: فلان شخص که مرتکب آن خطا شده بود، پشیمان است. اجازه دهید خدمت‏تان برسد و دست‏تان را ببوسد و توبه کند.

آقاى بروجردى قدس سره در آن هنگام موقعیت فوق العاده‏اى در کل جهان داشت و مرجع عام شیعه بود. ایشان کم‏ترین احتیاجى به آن شخص نداشت و انصافاً، بود و نبود آن آقا برایشان فرقى نمى‏کرد.

آقاى خوانسارى گفت: خدمت آقا عرض کردم: آقاى گلپایگانى خدمت‏تان سلام رساندند و گفتند: خوب است اگر اجازه دهید فلانى خدمت‏تان برسد و دست‏تان را ببوسد و معذرت خواهى کند.

تا این مطلب را به آقاى بروجردى گفتم فرمودند: ما به دیدنش مى‏رویم!

آقاى خوانسارى مى‏گفت: من که توقع چنین سخنى را از آقا نداشتم غافل گیر شدم. انتظار داشتم آقا بگوید: لازم نیست بیاید و خودم را آماده کرده بودم اصرار و تأکید کنم و خواسته‏ام را تکرار کنم، ولى در کمال ناباورى من، ایشان از بنده خواستند وقتى بگیرم و به اتفاق به دیدن ایشان برویم.

« قلب طاهر هر چند پنهان و نادیدنى است، اما نمودهایى دارد که از طهارت قلب صاحب آن حکایت مى‏کند، چرا که برخى اعمال تنها از نهاد پاک و جان تابناک برمى خیزد. به راستى تا قلب انسان پاک نباشد چنین رفتارهایى از او سر نمى‏زند».

حکایت دوم

آیت الله خزعلی می گوید: رفتار آیت الله العظمی بروجردی با طلبه ‌ها موقرانه و محبت ‌آمیز بود. روزی طلبه ‌‌ای سر کلاس درس از ایشان سؤالی کرد. ایشان تصور کرد این طلبه درخواست حاجت و نیازی خصوصی کرده است.

در جواب او گفت بعد از این که درس تمام شد بیا منزل تا مشکلت را حل کنم. یکی از آقایان گفت آقا این اشکال درسی دارد. ایشان دید قدری از شأن و مرتبه ‌ی طلبه کاسته شد.

این طلبه چون قبلاً نیاز شخصی خود را با آیت الله العظمی بروجردی در میان نهاده بود ایشان تصور کرده بود ، این بار نیز همان درخواست قبلی را مطرح کرده است و نمی‌‌خواهد جلو مردم اظهار نیاز بکند. آقای بروجردی بعد از این که فهمید طلبه سؤال علمی داشته است خیلی پریشان شد.

بعد از اتمام درس طرف کفش کَن نرفت به داخل جمعیت رفت طلبه را دید خم شد ودست او را بوسید.

ایشان این حرکت را فقط به دلیل این که گوششان سنگین بوده انجام دادند نه این که عمداً آن طلبه را آزرده باشد.

گاه گاهی که زود عصبانی می‌ شد نذر می‌کرد تا یک سال روزه بگیرد، خدا بر ما منت نهاد و چنین استادانی را درک کردیم.



کلمات کلیدی : آیةالله بروجردی حکایت طلبه قم مرجعیت

یاری رهبر

امام علی علیه السلام: هر کس که به وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنش بیدار می شود. غررالحکم ص 422

رهبرم



کلمات کلیدی :
<   <<   6   7   8      
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید