جغرافیاى تاریخى هجرت حضرت معصومه(س)*1
نوشته شده به وسیله ی نور الزهراء در تاریخ 90/12/13:: 12:2 صبح
اوضاع سیاسى و فرهنگى عصر موسوى
- دولت عباسى گروههاى مختلف فکرى و سیاسى چون شیعیان، عباسیان و خوارج با امویان مخالف بودند و مخالفت گروههایى چون شیعه امامیه به سالهاى آغازین عصر خلافت مىرسید.
به شهادت رساندن امامان شیعه موج خشم و نفرت را در میان شیعیان به حرکت درآورده بود و گاه این حرکتها به صورت قیامهایى علیه خاندان اموى خودنمایى مىکرد.
عباسیان که به صورت خزنده حیات سیاسى خود را در دوره خلافت امویان شروع کرده بودند با دو پشتوانه دینى و دنیایى حکومت را به دست گرفته و احزاب مدعى را یکى پس از دیگرى برکنار کردند.
سابقه دنیایى آنها، اتکاء به سابقه اشرافیت قریشى بود که ریشه در پیمان سیاسى و تجارى یک قرن گذشته اعراب داشت و سابقه دینى آنها، اتصال به خاندان نبوت و وراثت فاطمى و علوى بود که در دل مردم مؤمن حجاز و عراق و یمن و ایران ریشه دوانده بود.
عباسیان از خاندان عموى پیامبر، «عباس» بودند و از خاندان مکى «هاشم» محسوب مىشدند، همین سبب ادعاى حقانیتخود را بر خلافت در چشم مؤمنان مىآراستند، حال آنکه بنىامیه از این امتیاز محروم بودند.
با این همه پس از استقرار حکومتشان با علویان همان رفتارى را نمودند که پیش از آنها خاندان اموى کرده بود.
خلفاى معاصر حضرت معصومه(س) حضرت فاطمه معصومه(س)، دخت گرامى امام موسى کاظم(ع) در سال173 هجرى تولد یافت و دولت عباسى از سال 132 هجرى با به خلافت رسیدن ابوالعباس سفاح بوجود آمد و تا سال656 هجرى ادامه داشت.
از این رو تمامى حیات حضرت معصومه(س) در دوره خلافت عباسیان بوده، بر خلاف امام کاظم(ع) که زوال حکومت اموى را شاهد بوده است.
خلفاى عباسى از آغاز حکومت تا انجام حیات حضرت معصومه(س) به قرار زیر است:
1 - سفاح 132 هجرى
2 - منصور136 هجرى
3 - مهدى 158 ه.ق
4 - هادى169 ه.ق
5 - هارون الرشید 170 ه.ق
6 - امین193 ه.ق
7 - مامون 128 - 198 ه.ق
علامه سید جعفر مرتضى عاملى گوید: «عباسیان ناگزیر بودند که میان انقلاب خود و اهل بیتخط رابطى ترسیم کنند به چند دلیل: نخست: آنکه بدین وسیله توجه فرمانروایان را از خویشتن به جاى دیگر منصرف مىساختند.
دوم: آنکه مردم بیشتر به آنان اعتماد مىکردند و از پشتیبانیشان برخوردار مىگردیدند.
سوم: آنکه دعوت خود را بدین وسیله از ابتذال و برانگیختن شگفتى مردم مىرهانیدند.
چه اینان در سرزمینهاى اسلامى آنچنان از شهرت کافى برخوردار نبودند و مردم نیز براى هیچیک از آنان، بر خلاف علویان حق دعوت و حکومت را نمىشناختند.
از این رو با وجود علویان، دعوت عباسیان اگر به سود خودشان آغاز مىشد امرى فریبآمیز و باور نکردنى مىنمود.
چهارم: آنکه مىخواستند اعتماد علویان را نیز به خود جلب کنند و این از همه برایشان مهمتر بود.
چه مىخواستند، بدین وسیله رقیبى در میدان تبلیغ و دعوت نداشته باشند و نمایش اینکه دارند، به نفع علویان تبلیغ مىکنند، خود آنان را از تحرک باز دارند».
لیکن امام صادق(ع) مخالفت خود را با دستگاه عباسى اعلام کرد، رشته سیاست را از دستخلیفه وقتخارج ساخته، خشم وى را به جان خرید.
امام صادق(ع) پس از استوارى حکومت منصور در جواب سؤال وى که چرا به دربار عباسى رفت و آمد نمىکند فرمود: «ما کارى نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت پیش تو چیزى نیست که بدان امیدوار باشیم و این مقام تو در واقع نعمتى نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتى براى خود نمىدانى که تو را دلدارى بدهیم، پس پیش تو چکار داریم؟»
حکومت بر سرزمین پهناور اسلامى چنان منصور را مغرور کرده بود که مبانى سیاسى خلافت عباسى را به فراموشى سپرد و پیشواى علویان و امام شیعیان را به شهادت رساند.
قیام علویان موضعگیرى امام صادق(ع) و عکس العمل منصور، علویان را با فتنه سیاستبازان عباسى آشنا ساخت و پرده از پنهانکارى آنها برداشت.
از این رو قیام علویان در مصر موسوى رو به اوج نهاد و مخالفت با خلافت عباسى فراگیر شد.
برخى از قیامهاى عصر عباسى به قرار زیر است:
1 - قیام محمد بن عبدالله محض (عصر امام صادق - 145 ه)
2 - قیام ابراهیم بن عبدالله محض (عصر امام صادق - اول رمضان 145 ه)
3 - فراخوانى على بن عباس بنحسن (عصر موسوى)
4 - قیام فخ به رهبرى حسین بنعلى بنحسن مثلث(عصر موسوى،169 ه)
در قیام فخ برخى از شخصیتهاى هاشمى و غیر هاشمى به شهادت رسیدند و بعضى چون «یحیى بنعبدالله بنحسن» و «ادریس بنعبدالله بنحسن» به ایران و مصر رفتند تا به خونخواهى رهبر قیام فخ قیامهاى دیگرى برپا دارند.
هر چند یحیى در کار خود توفیق نیافت و پس از هجرت به منطقه «دیلم» به بغداد فراخوانده شد و به شهادت رسید، ولى ادریس از مصر به مراکش رفت و حکومت ادریسیان را بنا نهاد که تا دو قرن دوام آورد.
حکومتى که به قول محمد جواد مغنیه نخستین حکومت شیعه شناخته شد.
موقعیت علمى و منابع مالى قیام کنندگان عموم رهبران قیام در عصر موسوى و برخى از پیروان آنها از شاگردان مکتب امام صادق(ع) و شخصیتهاى برجسته علمى مذهبى عصر خود بودند که به پارسایى زندگى مىگذراندند.
فهرست شمارى از شخصیتهاى انقلابى مکتب جعفرى به ترتیب زیر است:
1 - ابراهیم بن عبدالله محض
2 - محمد بنعبدالله محض
3 - حسین على، رهبر قیام فخ
4 - سلیمان بنعبدالله
5 - یحیى بنعبدالله بنحسن، صاحب دیلم و مرد شماره 2 قیام فخ
6 - ادریس بنعبدالله بنحسن، پایهگذار حکومت ادریسیان
با توجه به این نکته که قیام کنندگان عصر موسوى خود از عالمان دینى محسوب مىشدند که مکتب امام معصوم (ع) را درک کرده، از آن بهره برده و آنگاه اقدام به قیام علیه عباسیان نموده بودند و تایید آنها چون قیام فخ و گسترش آیین وکالت و پذیرش هدایاى خلفاى جور از سوى امام کاظم(ع)، ما را به این نکته هدایت مىکند که منابع مالى قیامکنندگان علاوه بر غنایم جنگى، کمکهاى مالى امام(ع) بوده است.
شیخ صدوق نقل مىکند زمانى که امام کاظم(ع) نزد هارون الرشید حاضر شده هارون غضب خود را پنهان کرد و به دلجویى امام پرداخت و پرسید: چرا به دیدار ما نمىآیى؟ امام فرمود: پهناورى کشورت و دنیا دوستى تو مانع از آن مىشود.
پس از آن هارونالرشید هدایایى به آن حضرت داد و امام در رابطه با قبول هدایا فرمود: «به خدا قسم، اگر من در فکر تزویج افراد مجرد خاندان ابوطالب نبودم که تا نسل او براى همیشه قطع نشود، هرگز این هدایا را نمىپذیرفتم».
از طرفى وقتى ائمه طاهرین(ع) مىخواهند اصحاب خود را توثیق نمایند از عبارت «حزب آبائى» و «من حزبنا» استفاده مىکنند.
چنانکه امام رضا(ع) در توثیق اسماعیل بن خطاب و صفوان بنیحیى فرمایند:
«رحم الله اسماعیل بنالخطاب، رحم الله صفوان، فانهما من حزب آبائى و من کان من حزبنا ادخله الله الجنة».
به سبب اینکه قیامکنندگان ولایت ائمه طاهرین(ع) را پذیرفته و ائمه پیروى آنها را تایید کردهاند، در ردیف افراد حزب آنها، که همان حزب الله است داخل شدهاند.
پیشوایان دینى نیز سرپرستى آنها را پذیرفته و منابع مالى آنها را هم تامین مىکنند.
از این رو امام کاظم(ع) حتى هدایاى خلفاى جور را مىپذیرد تا به خاندان ابوطالب رساند، خاندان پرشور شیعهاى که قیامهاى عصر موسوى را برپا مىنمایند.
وکلا و کارگزاران امام کاظم(ع) امام کاظم(ع) براى سامان بخشى به نظام فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى جامعه شیعه و انسجام امت اسلامى، وکلا و کارگزارانى را در مناطق مختلف کشور پهناور اسلامى قرار داده بود تا جهان تشیع در زیر لواى سازماندهى واحد با امام علیه السلام در ارتباط باشند.
این ارتباط موجب مىشد تا امام بتواند به سؤالات مستحدثه پاسخ گوید، مسائل مالى چون پرداخت وجوهات از طریق وکلا به آسانى صورت پذیرد و نظام اقتصادى شیعیان سامان یابد.
برخى از این وکلا که از اصحاب خاص امام کاظم(ع) شمرده مىشوند، به قرار زیر هستند:
1 - اسامة بن حفص
2 - ایوب بن نوح
3 - نضر بن قابوس
4 - عبدالرحمن بن حجاج
5 - عبدالله بن جندب بجلى
6- على بن مهزیار
7 - على بن یقطین
شهر آرمانى غدیر
با توجه به توسعه سازمان وکلا در عصر موسوى و قیامهاى مورد تایید مقام ولایت، هارون الرشید و دستگاه خلافت بیمناک شدند.
آنها مىدانستند که امام هارون را غاصب خلافت پیامبر و زمامدارى جهان اسلام مىداند و اگر توان براندازى حکومت عباسى را داشته باشد، در آن تامل نخواهد کرد و با براندازى دولت عباسى، حکومت اسلاى بر مبناى اصول تعیین شده در فلسفه سیاسى اسلام را بنا خواهد نهاد.
قیامهاى پىدرپى علویان نظام پوشالى عباسى و شعارهاى دروغین رژیم سفاک هارونى را بر ملا ساخته بود و سازمان وکلا این فرصت را مىداد تا امام براى آینده جهان اسلام اندیشه کند و در صدد مقابله با عباسیان برآید.
هارون در طى جلسات متعدد مسائلى را با امام کاظم(ع) در میان نهاد تا از اندیشه سیاسى امام آگاهى یابد.
روزى به آن حضرت گفت: حاضر است «فدک» را به او برگرداند.
امام فرمود: در صورتى حاضرم فدک را تحویل بگیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهى! هارون پرسید: حدود و مرزهاى آن کدام است؟ امام فرمود: اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهى داد.
هارون اصرار کرد و سوگند یاد نمود که این کار را انجام خواهد داد.
امام در تعیین حدود آن فرمود: حد اولش: عدن، حد دوم آن: سمرقند، حد سوم: افریقا و حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیه و بحر خزر است.
هارون که با شنیدن هر یک از این حدود، تغییر رنگ مىداد و به شدت ناراحت مىشد، نتوانستخود را کنترل کند و با خشم و ناراحتى گفت: با این ترتیب چیزى براى ما باقى نمىماند!
امام کاظم(ع) فرمود: مىدانستم که نخواهى پذیرفت و به همین سبب از گفتن آن امتناع داشتم.
امام مجموع قلمرو اسلامى را حدود فدک معرفى کرد و با این بیان مشروعیت امامت و رهبرى اهل بیت عصمت(ع) و تصاحب غاصبانه آن از سوى خلفا را بر ملا ساخت.
روزى دیگر هارون، امام موسى کاظم(ع) را کنار کعبه دید، رو به امام کرده و گفت: «تو هستى که مردم پنهانى با تو بیعت کرده، تو را به پیشوایى برمىگزینند؟»
امام فرمود:
«انا امام القلوب و انت امام الجسوم».
«من امام دلها هستم و تو پیشواى تنهایى».
زندانى شدن و شهادت امام کاظم(ع)
امام کاظم(ع) در زمان خلافت هارون دو بار زندانى شد.
مدت زندانى شدن آن حضرت در مرتبه اول مشخص نیست ولى در مرتبه دوم از سال179 تا183 هجرى قمرى یعنى مدت چهار سال در زندان بود که به شهادت ایشان منجر شده است.
تاکید رسول اکرم(ص) بر اینکه امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرزندان اویند، موجب شکوه و عظمت اهل بیت در میان مسلمانان شد.
چنانکه روایات زیادى در باره نهادى شدن بزرگداشت اهل بیت(ع) در جوامع روایى شیعیان و اهل سنت آمده است.
از جمله حدیث ثقلین و حدیثسفینه که از طریق دهها راوى نقل شده است.
عباسیان در مقابل این مقام الهى اهل بیت(ع) که شایستگى آنها را براى امامت و خلافتبه اثبات مىرساند، خود را بنى اعمام رسول خدا(ص) دانسته و اینگونه استدلال مىکردند، زمان رحلت پیامبر(ص)، عباس عموى او زنده بود و با وجود او حقى براى فرزندان عموهاى دیگر رسول خدا(ص) باقى نمىماند.
حال آنکه شیعه براى اثبات امامت هرگز به قانون وراثت توجهى نداشت.
بلکه نصوص وارده از پیامبر و امام سابق در رابطه با تعیین امام بعدى را شرط امامت ائمه اثنىعشر مىدانست.
دولت عباسى سعى داشتحسنین و فرزندان آنها را، فرزندان علىبنابیطالب(ع) قلمداد نمایند و اذهان مردم را از اهل بیتبه خود متوجه سازند.
ابناثیر سبب زندانى شدن امام کاظم(ع) را اینگونه نقل مىکند: هارون الرشید در رمضان179 ه.ق
به مقصد حج عمره به مکه مىرفت که در سر راه خود به مدینه آمده و وارد روضه رسول خدا(ص) شد پس از زیارت مرقد مطهر براى جلب توجه مردم در رابطه با نسب خویش به رسول خدا(ص) این چنین سلام داد: «السلام علیک یا رسول الله یابن عم» «سلام بر تو اى رسول خدا، اى پسر عمو».
در این هنگام موسى بنجعفر(ع) که در آن مجلس حاضر بود، پیش آمده و خطاب به رسول خدا(ص) فرمود: «السلام علیک یا ابة» «سلام بر تو اى پدرم».
با شنیدن این سخن رنگ از رخسار هارون پریده و خطاب به امام کاظم(ع) گفت: «هذا الفخر، یا اباالحسن جدا» به واقع این مایه افتخار استیا اباالحسن، و سپس دستور توقیف آن حضرت را صادر کرد.
امام از زندانى به زندان دیگر انتقال یافت و به سبب فضایل اخلاقى زندانبانان را تحت تاثیر قرار داد تا در بیست و پنجم رجب سال183 هجرى قمرى در زندان سندى بنشاهک به شهادت رسید.
و در باب التین بغداد مقبره قریشىها به خاک سپرده شد.
حضرت معصومه(س) در عصر شهادت پدر
حضرت فاطمه معصومه(س) در سال173 هجرى قمرى به دنیا آمد و حضرت امام موسى کاظم(ع)183 هجرى به شهادت رسید، از این رو حضرت معصومه(س) در عصر شهادت پدر بزرگوارش ده سال و برادر ارجمندش حضرت امام رضا(ع) سى و پنج سال داشتند.
در میان خاندان طهارت و امامت فرزندان توسط بزرگان خانواده آموزش داده مىشدند و علوم الهى را از پدر، مادر و برادر فرا مىگرفتند.
در عصر موسوى نیز این سیره حسنه ادامه داشت و حضرت معصومه(س) از همان دوران کودکى به آموزش علوم دینى مىپرداخت.
استعداد ذاتى، طهارت روح و برخوردارى از استادان معصوم که از علوم الهى بهره وافى دارند، وى را به مرحلهاى از کمال علمى رساند که روزى جمعى از شیعیان وارد مدینه شدند و تعدادى پرسش در نامهاى نوشته و به خاندان امامت بردند.
حضرت موسى بنجعفر(ع) در سفر بود و امام رضا(ع) در مدینه تشریف نداشت.
هنگامى که آن گروه از مدینه قصد عزیمت داشتند، از اینکه خدمت امام رضا(ع) نرسیده بودند و دستخالى بدون پاسخ به سؤالات علمى و دینى خویش به وطن برمىگشتند، بسیار اندوهگین بودند.
حضرت فاطمه معصومه(س) که در آن ایام هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، از مشاهده غم و اندوه آنان متاثر شده و پاسخ پرسشهاى آنان را نوشت و به آنها عنایت فرمود.
شیعیان مدینه را با سرور و شادى ترک کردند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مواجه شده و واقعه را به اطلاع حضرت رساند و دستخط حضرت معصومه(س) را به امام ارائه دادند.
حضرت امام کاظم(ع) پس از مطالعه جواب سؤالات، شادى و ابتهاج خود را با این جمله بیان فرمودند: «فداها ابوها; پدرش به فدایش».
از این رو حضرت معصومه(س) در عصر رضوى علاوه بر اینکه از خاندان امام کاظم(ع) شناخته مىشد، از بانوان دانشمند، محدثه و پارساى عصر خویش محسوب مىگشت و با وجود ناآرامىها و ناملایمات فراوان چهار روایت از آن بانوى مکرمه به دست ما رسیده که در محور اصول اعتقادى شیعه و تاکید به وصایتحضرت امیرالمؤمنین و تثبیت جایگاه غدیر در فرهنگ تشیع است.
عصر رضوى
حضرت امام رضا - علیه السلام - پس از شهادت پدر بزرگوارش، در سال183 هجرى در 35 سالگى، عهدهدار مقام امامت شد.
دوره امامت ایشان بیستسال بود که ده سال نخست آن با خلافت «هارونالرشید»، پنجسال با خلافت «محمد امین» و پنجسال آخر با خلافت «عبدالله المامون» معاصر بود.
با شهادت امام موسى کاظم(ع)، سیاست ضد علوى عباسیان با شکست مواجه شد.
مردم بیش از پیش به اهل بیت عصمت(ع) گرایش پیدا کردند و این گرایش حتى در میان خانواده خلفا و درباریان نیز رسوخ کرد.
چنانکه گویند: زبیده، همسر رشید و نوه منصور و بزرگترین زن عباسى، شیعه شد و چون هارون الرشید از آن آگاهى یافت، سوگند خورد که طلاقش دهد.
روایت شده است که وقتى جسد مطهر امام کاظم(ع) را به جمع پاسبانان حکومت آوردند و با سخنان زشتخبر مرگ آن بزرگوار را اعلام کردند، سلیمان، پسر منصور دوانیقى، فرزندان و غلامانش را فرمان داد جلوى این کار را بگیرند.
او، خود، با پاى برهنه در پى جنازه حرکت کرد و قضیه را کتبا به اطلاع هارون الرشید رساند.
هارون در پاسخ گفت: اى عمو، صله رحم کردى، خداوند به تو پاداش نیک دهد؛ به خدا سوگند، سندى بن شاهک این کار را به دستور ما انجام نداده است.
همه این کارها به خاطر هراس از شورش علویان سامان یافت.
چه اینکه سلیمان بن ابىجعفر نیز از برگزیدگان دولت عباسى بود.
مؤید این سخن اظهارات هارون در پاسخ به یحیى بنخالد برمکى است.
یحیى نخست در باره امام کاظم(ع) سعایت کرد و مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم آورد؛ آنگاه در باره امام رضا(ع) به هارون گفت: پس از موسى بنجعفر پسرش جاى او نشسته، ادعاى امامت مىکند.
هارون، از عواقب قتل موسى بنجعفر(ع) بیم داشت، به یحیى گفت: آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مىخواهى یکباره شمشیر بردارم و همه علویان را بکشم؟ امام رضا(ع) با استفاده از فرصتبدست آمده، آشکارا اظهار امامت کرده؛ در حالى که مىدانیم امام صادق(ع)، پنج نفر را وصى خود خواند تا وصى برگزیده از گزند دشمنان در امان ماند.
بدین ترتیب باید گفت که عباسیان طى 15 سال آغازین امامت امام رضا(ع) یا در هراس از علویان به سر مىبردند و یا به منازعات داخلى بین دو برادر، امین و مامون، مشغول بودند.
سرانجام، پنج روز پیش از پایان محرم سال 198 ق، امین از خلافت خلع و به قتل رسید.
در این دوره حکومتهاى مستقلى چون «ادارسه» و «اغالبه» پاى گرفتند و قیام ابوالسرایا روى داد.
در این قیام بیش از بیستهزار نفر شرکت داشتند و شهرهاى زیادى به تصرف قیامکنندگان در آمد.
در سال199 هجرى، ابوالسرایا به دست نظامیان مامون کشته شد.
نام برخى از والیان شهرهاى تصرف شده چنین بود:
والى کوفه؛ اسماعیل بنعلى بناسماعیل بنامام جفعرصادق(ع)
والى یمن؛ ابراهیم بنموسى بنجعفر(ع)
والى اهواز؛ زید بنموسى بنجعفر(ع) (زیدالنار)
والى بصره؛ عباس بنمحمد بنعیسى بنمحمد بنعلى بنعبدالله بنجعفر بنابیطالب
والى مکه؛ حسن بنحسن افطس
والى واسط؛ جعفر بنمحمد بنزید بنعلى
ولایتعهدى امام رضا(ع)
تزلزل شخصیت مامون و قیامها و حکومتهاى مستقلى که در اندک مدتى جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سیاست پیشین عباسیان، که با شعارهایى به نفع علویان حکومت عباسى را از آن خود ساختند، تمسک جوید و رژیم عباسى را با تدبیرى زیرکانه از سقوط حتمى نجات بخشد.
بیشتر حکومتهاى به استقلال رسیده و عموم قیام کنندگان و رهبران آنها از خاندان پیامبر بودند.
چنانکه در قیام ابوالسرایا دو تن از برادران امام رضا(ع) ولایتیمن و اهواز را به دست گرفته بودند.
مامون، که پس از شهادت امام کاظم(ع) از امامت على بنموسى الرضا(ع) آگاهى داشت، وى را ولیعهد خود ساخت تا آتش انقلابها و شورشهاى شیعى را فرو نشاند.
احمد شبلى مىگوید: ...چه بسا انگیزه بیعت گرفتن مامون براى ولایتعهدى امام رضا(ع) آن بود که مىخواستبه آمال اهل خراسان پاسخ بدهد؛ زیرا آنان به اولاد على(ع) تمایل بیشترى داشتند.
علامه جعفر مرتضى حسینى مىگوید: در ارزیابى شورشهاى ضد عباسى به این نکته پى مىبریم که از سوى علویان خطرى جدى آنان را تهدید مىکرد؛ زیرا این شورشها در مناطق بسیار حساسى برمىخاست و رهبریشان نیز در دست افرادى بود که از استدلال قوى و شایستگى غیر قابل انکارى برخوردار بودند و بدان لحاظ هرگز با عباسیان قابل مقایسه نبودند.
اینکه مردم رهبران این شورشها را تایید مىکردند و دعوتشان را به سرعت پاسخ مىگفتند، خود دلیلى بود بر میزان درک طبقات مختلف ملت از خلافت عباسیان و نیز شدت خشمشان که بر اثر استبداد، ظلم و رفتارشان با مردم و بویژه با علویان برانگیخته شده بود.
در این میان، مامون بیش از هر کس دیگرى مىدانست که اگر امام رضا(ع) بخواهد از آن فرصت استفاده کند و به تحکیم موقعیت و نفوذ خویش بر ضد حکومت جارى بپردازد، چه فاجعهاى در انتظارش است.
با توجه به موقعیت پیش آمده، مامون باید دستبه کارى مىزد تا از ورطه هلاکت رهایى یابد.
فرو نشاندن شورشهاى علویان، مشروعیتبخشیدنبه حکومت عباسى، از میان بردن محبوبیت علویان، جلب اعتماد و مهر اعراب، خشنود ساختن عباسیان، مستمر ساختن تایید ایرانیان، تقویتحسن اطمینان مردم به خلیفهاى که برادر خود را کشته است و از میان بردن خطر قیام رضوى بخشى از حقایقى بود که مامون را در اندیشه نیرنگ فرو برد.
او چنان اندیشید که براى خلافت امام رضا(ع) از مردم بیعتبگیرد، تا امام را خلیفه مسلمانان و امیر بنىهاشم، اعم از عباسیان و طالبیان، قرار دهد.
حضرت امام رضا(ع) با پیشنهاد مامون مخالفت کرد.
اصرار مامون و خوددارى امام دو ماه به طول انجامید.
سرانجام خلیفه به حضرت رضا(ع) چنین پیام داد: «...تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مىکنى، در حالى که تو را از سطوت خود ایمنى بخشیدم.
به خدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گر نه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى، اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد».
ناگفته پیداست که پیشنهاد خلافت هرگز جدى نبود، چگونه ممکن بود مامون، که براى به دست آوردن خلافتبرادرش را از میان برد و عباسیان را از خود رنجاند، آن را به امام(ع) واگذار کند؟ این برنامه، مقدمه مساله ولایتعهدى امام رضا(ع) بود؛ مسالهاى که حضرت(ع) دلایل پذیرش آن را چنین بیان کرده است:
1.روزى «ابنعرفه» از امام پرسید: به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولعیهدى شدى؟ امام جواب داد: به همان انگیزهاى که جدم على(ع) را به ورود در شورا وادار کرد.
2.امام در پاسخ ریان، یکى از یارانش، فرمود: ...خدا مىداند چقدر از این کار بدم مىآمد.ولى چون مرا مجبور کردند که میان کشته شدن یا ولایتعهدى یکى را برگزینم ... در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار بودم.
در این روایت امام پذیرش ولایتعهدى را به پذیرش خزانهدارى از سوى حضرت یوسف مانند مىکند.
مامون در برابر اعتراض عباسیان به مساله ولایتعهدى امام رضا(ع) چنین گفت: «این مرد کارهاى خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامتخود مىخواند.
ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به ملک و خلافت ما اعتراف کند.
در ضمن شیفتگانش بدانند که او چنانکه ادعا مىکند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او.
همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافى به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامى علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم.
اکنون که این شیوه را پیش گرفته، در کارش مرتکب خطا شدیم، و با بزرگ کردن او خود را در لبه پرتگاه قرار دادیم، نباید در کارش سهلانگارى کنیم.
بدین جهت باید کمکم از شخصیت و عظمت او بکاهیم؛ باید او را پیش مردم به صورتى درآوریم که از نظر آنها شایستگى خلافت نداشته باشد.
سپس در باره او چنان چارهاندیشى کنیم که از خطرات احتمالىاش جلوگیرى کرده باشیم».
هجرت امام رضا(ع) به ایران
وقتى کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار پذیرفت.
مامون ضمن نامههاى متعدد از امام رضا(ع) خواست تا همراه بزرگان علوى به خراسان بیاید و چون با مخالفت امام رو به رو شد، پیکى براى انتقال امام رضا(ع) روانه مدینه کرد.
صدوق از محول سجستانى نقل مىکند: زمانى که پیکى براى بردن امام رضا(ع) به خراسان وارد مدینه شد، من آنجا بودم.
امام براى خداحافظى از رسول خدا(ص) به حرم آمد.
او را دیدم که چندین بار از حرم بیرون آمده، دوباره به سوى آرامگاه رسول خدا(ص) بازگشت و با صداى بلند گریست.
من به امام نزدیک شده، سلام کردم و علت این امر را جویا شدم.
امام در جواب فرمود: «من از جوار جدم بیرون مىروم و در غربت از دنیا خواهم رفت...»
حسن بنعلى وشاء نقل مىکند که، امام به من فرمود: وقتى خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، اعضاى خانوادهام را جمع کردم و دستور دادم برایم چنان گریه کنند که صدایشان را بشنوم.
سپس میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و گفتم: من دیگر به سوى شما باز نخواهم گشت.
مامون دستور داد امام رضا(ع) را از مسیر بصره، اهواز و فارس به مرو ببرند.
چون بیم آن داشت اگر امام از راه کوفه، جبل و قم حرکت کند، مهرورزى شیعیان شهرهاى فوق، حکومت مامون را به خطر اندازد.
«تاریخ قم»، که از کهنترین کتب موجود جهان تشیع است، هجرت امام رضا(ع) را چنین نقل مىکند: «...مامون رضا را از مرو به مدینه در صحبت رجاء بنالضحاک به راه بصره و فارس و اهواز [به طوس آورد]و از براى او در آخر سنه ماتین بیعتبه ولایت عهد بستند و امام على بنموسى الرضا علیهما السلام را به طوس زهر داد و روز دوشنبه، شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلاث و ماتین مدفون آمد و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدت ولایت عهد دو سال و چهار ماه و قبر و تربت او به دیهیست از دیههاى طوس که آنرا سناباد مىخوانند، به نزدیک نوقان در سراى حمید بنعبدالحمید الطائى الطوسى در پهلوى رشید...».
هجرت امام رضا(ع) یک مهاجرت سیاسى اجبارى بود که در سال 200 هجرى به دستور خلیفه وقت انجام شد.
مسیر هجرت امام از مدینه به مرو چنین است:
1.مدینه
2.مکه (برخى این شهر را مسیر هجرت نمىدانند).
3.نباج
4.بصره
5.اهواز
6.اربق (اربک)
7.ارجان (بهبهان)
8.ابرکوه (ابرقوه)
9.ده شیر (فراشاه)
10.یزد
11.قدمگاه خرانق (مشهدک)
12.رباط پشت بادام
13.نیشابور
14.قدمگاه نیشابور
15.ده سرخ
16.طوس
17.سرخس
18.مرو
کلمات کلیدی :