سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهادت در آغوش پدر

شهادت در آغوش پدر


شهید


هر چه به شب نزدیکتر می‎شدیم، شعله‎های انتظار در وجود ما، برای رفتن به خط مقدم بیشتر زبانه می‎کشید.

بالاخره لحظات انتظار به سر آمد و فرمان حرکت از فرماندهی رسید.

آن شب هوای کردستان بسیار سرد و آسمان صاف و مهتابی بود و ماه هم چون چراغی زینت بخش سینه آسمان بود.

مقداری از راه را طی کرده بودیم که خبر رسید عملیات لغو شده است.

گر چه همگی به سنگر بازگشتیم، لیکن خیلی ناراحت بودیم از این که چرا در چنین هوای صاف و مهتابی عملیات لغو گردید.

وقتی برای نماز صبح برخاستیم آسمان به شدت ابری و بغض کرده بود.

شب دوباره آماده باش دادند. با توجه به بدی هوا انتظار می‎رفت که دوباره عملیات لغو شود.

اما چنین نشد، زیرا درست نزدیکی‎های دشمن از خودروها پیاده شدیم.

بقیه راه را پیاده ادامه دادیم هوا بسیار سرد بود و حتی هر لحظه سردتر هم می‎شد.

در آن هوای سرد و بارانی ـ با گذشتن از کوهها و دره‎های مخوف توانستیم به یاری خدا ـ تا پشت سنگرهای دشمن نفوذ کنیم.

محل استقرار دشمن درست زیر کوه قرار داشت.

از آن جا به بعد باید در کمال سکوت و بدون سر و صدا حرکت می‎کردیم.

در همین موقع برف سنگینی شروع به باریدن کرد. علیرغم برودت هوا و بارش سنگین برف،

هیچ کس احساس سرما نمی‎کرد و پیشروی به سوی دشمن ادامه پیدا کرد.

به وسیله بی‎سیم اطلاع دادند که به خطوط دشمن رسیده‎ایم.

بدون کوچکترین صدا در داخل شیارها پنهان شدیم.

پس از استقرار در اثر کمی تحرک کم کم سرما به سراغمان آمد.

ساعت 5/4 صبح عملیات آغاز شد.

و رزمندگان پیشروی را آغاز کردند.

در اولین لحظه نگهبانان عراقی در سر پستهایشان معدوم شدند.

و بانگ الله اکبر در کوهستان طنین افکند.

تعدادی از رزمندگان با ورود به میادین مین و خنثی کردن آنها راه را برای عبور دیگران هموار کردند.

گروهی شهید و تعدادی مجروح به جای مانده بود.

امدادگران همچون فرشتگان نجات به کمک مجروحین شتافتند.

در بین امدادگران پیرمردی بود که بیش از همه تلاش می‎کرد

و رزمنده‎ای در اثر انفجار مین هر دو پایش قطع شده و خون زیادی از محل جراحت جاری بود.

تعدای دیگر نیز چنین وضعی داشتند، لیکن صلابت و استواری در چهره‎ها نمایان بود

و شاید در آن شرایط تنها مرگ بود که می‎توانست ما را از ادامه راهمان باز دارد.

پیرمرد با مهربانی به وضع مجروحین رسیدگی می‎کرد در همین حال متوجه شد که یکی از مجروحین پسر خودش است.

به شدت متأثر شده و می‎گریست.

فرزندش را که غرق در خون بود در آغوش گرفت تا به پشت جبهه منتقل کند

ولی پسرش که از درد می‎نالید مانع شد و گفت که: «پدر برو و به بقیه برس.

من وضعم از بقیه بهتره.

برو پدر، برو به دیگران برس» اما بیشتر از این چند جمله نتوانست بگوید که در آغوش پدر خویش، روح پاکش به طارم اعلی پرواز کرد.

پدر نیز در حالی که اشک می‎ریخت سر بر آسمان برداشت و گفت: «خداوندا این قربانی را از من قبول کن. امیدوارم که در تربیت آن کوتاهی نکرده باشم».

حدیث جبهه/ محمود سیف



کلمات کلیدی :

جهاد در خاکریز

جهاد در خاکریز

خاکریز


در مرحله سوم عملیات، بایستی بین تنگه گوجار و الاغلو عمل می‎کردیم.

صبح عملیات، ساعت 9 درگیری شدیدی بود.

دشمن از اول صبح، هلیکوپترهایش را آورده بود و هر لحظه که نگاه می‎کردی، 3 الی 4 تا از آنها را در حال پرواز می‎دیدی.

ما با یکی از برادران لشکر 5 نصر، جهت شناسایی خاکریزها مقداری جلوتر از تنگه گوجار ـ الاغلو رفته بودیم.

بچه‎های ما بولدوزرها را آورده بودند.

ابتدای تنگه که بایستی خاکریز آن جا می‎خورد، وقتی جلو بودیم، دیدیم بغل هلیکوپترها چیزهایی شبیه به خمپاره زمانی منفجر می‎شود و به محض انفجار آنها، هلیکوپترها به عقب بر می‎گشتند.

در هر حال، مقداری از راه را شناسایی کردیم و به عقب برگشتیم.

در آن موقع، درگیری شدت بیشتری به خود گرفته بود.

در عقب، بچه‎ها مشغول زدن خاکریز هلالی بودند.

3تا از بولدوزرها و یکی از مسئولین تیم مشغول کار بودند و هلیکوپترها شدید فشار می‎آوردند،

چون وقت خاکریز زدن گذشته بود و ساعت 9ـ30/9 صبح بود.

یکی از برادران راننده بولدوزر به نام برادر رضا ملکی که مشغول خاکریز زدن بود، به محض این که هلیکوپترها می‎آمدند، به پشت خاکریز می‎رفت و با آرپی‌جی به طرف آنها، که خیلی نزدیک آمده بودند، شلیک می‎کرد و آر‎پی‎جی نزدیک هلیکوپترها منفجر می‎شد.

و ما تازه متوجه شدیم که آن گلوله‎ها خمپاره‎های زمانی نیستند، بلکه این برادران جهاد هستند که هم خاکریز می‎زنند و هم با دشمن می‎جنگند.

این امر باعث تعجب برادران مسئول لشکر 5 نصر شده بود که جهادی را چه کار به جنگ با آرپی‎جی!


حدیث جبهه/ حاج احمد پیری



کلمات کلیدی :

یک وانت پر از بچه های خوب /عکس

یک وانت پر از بچه‌های خوب /عکس

فکر کنم آذر ماه سال 59 بود بچه‌ها می‌خواستند برای دیدار خانواده‌ها از آبادان خارج شوند.برخی وسائل مورد نیاز خانواده‌ها را برداشته بودند .حالا خودتان فکر کنید هر نفر چه مقدار لوازم باید داشته باشد که در پشت این وانت جا شود.

عکس زیر ، یادگاری است منحصر به فرد از بچه‌های مسجد«مهدی موعود(عج)» در آبادان. مسجدی که کانون مقاومت بود در ماه‌های محاصره و قدمگاه شهیدان آبادانی. صاحب این عکس در توضیحش نوشته است:

فکر کنم آذر ماه سال 59 بود بچه‌ها می‌خواستند برای دیدار خانواده‌ها از آبادان خارج شوند.برخی وسائل مورد نیاز خانواده‌ها را برداشته بودند .حالا خودتان فکر کنید هر نفر چه مقدار لوازم باید داشته باشد که در پشت این وانت جا شود.عکس سر کوچه غابشی ها در محله سیصدی‌ها کوی ولی عصر آبادان .افراد در عکس تا آنجایی که به خاطر دارم

ایستاده از چپ:شهید حسن غابشی،محمدغابشی، اسمش یادم نیست،شهید عبدالزهرا غابشی(پدر شهیدان علی و حسن غابشی)،محمدرضا صفایی ،ایستاده کلاه بر سر دکتر مسعود گودرزی،نیم ایستاده دکتر محمدرضا ترکی، نشسته روی وانت ابوالقاسم احمدی نژاد،شهید ابراهیم بحرانی،بالای سر شهید بحرانی با چفیه دکتر علیرضا زهیری،سمت راست و آخرین نفر کنار زهیری، فکر کنم جمشید ترنگان باشد.

 

 

منبع : مشرق نیوز



کلمات کلیدی :
<      1   2   3   4   5      
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید