سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرباز آخر

شهید

دیر آمدی ای جان عاشق

بی چتر و بارانی از این باد

ای تکه تکه روح معصوم

ای تار و پود رفته  از یاد

 

دیرآمدی  تا قد کشیدم

با خاطراتی از تو در سر

 دیر آمدی از باد و باران

دیر آمدی! سرباز آخر

 

پنهان شدی در خاک شاید

خاک از تن تو جان بگیرد

تا شهر تنها باشد و ابر

دلشوره ی باران بگیرد

 

امروز دست آشنایی

بیرون کشید از عمق خاکت

کم کم به یاد خاک آمد

انگشتر و مهر و پلاکت

 

در شهر می پیچد دوباره

بوی گلاب و اشک و شیون

تا شیشه ی عطر تنت را

از خاک بیرون می کشم، من

 

این ریشه های مانده در خاک

دلشوره ی توفان ندارند

پایان این افسانه ها کو

افسانه ها پایان ندارند

 عبدالجبارکاکائی

پ ن : عشق یعنی استخوان و یک پلاک...
پ ن: برای شادی روحشون صلوات

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

از دلنوشته های سرباز روح الله...

فاز اول زندگی:

تو کوچه های سرد...به امید وصل یار...

خدایا خسته شدیم...مارو ببر پیش خودت ،اما نه!

یادت نره!نه اینطوری،قولای شب قدر رو به یاد داری...

دلای شکسته رو به یاد داری...

.

.

راستی با آوازای دیشبت فرشته سومم شدی...

یکی خوبی هارو ده برابر می نویسه ...

چپیه بدی هارو یه برابر البته راستیه رییسه ...

تو هم همراه اونا هرجا هستم خیالت با من است...

با چهره ملوس دوست داشتنیت ،با من بمان مدام با فرشته ها بساز گاهی برایم بخوان...

تا غربت دنیا را سر کنیم و بسلامت برگردیم...

فاز دوم مرگ:

وقتی به خواب بریم برا همیشه...

نه همیشه همیشه...

بلکه میلیونها سال ...شاید بشه...

اونوقت خواب شیرین پاره نمیشه...

فرشته ها میرن برا همیشه...

قیامت که بشه ،بیدار میشیم...

دیگه خواب شیرین تموم میشه..

فاز سوم آخرت:

زندگی شروع میشه...

اینجا چقدر دل انگیزه ...

آسمون صاف و قشنگه...

همه جا چراغونی ،جوی آب پرنده ها،همسایه ها...

سلام!!!توکجا اینجا کجا...

 

پ ن : دعامون کنین...همین...



کلمات کلیدی :

ماهاعقب افتادیم...



آدمه آرومیه ...دیر عصبانی میشه...اکثر شبا کابووس میبینه... تو خواب داد میزنه...

از سربازای روح الله بوده...

دلیلشو که میپرسی سکوت میکنه...

آما از خاطره هاش که میگه میفهمی....

یادمه یه بار می گفت....وقتی خمپاره می زنن از صدای زیاد بی هوش میشه...

وقتی چشم باز میکنه میبینه بین شهدا گذاشتنش...

خب!!حق داره سخته تا اونجا بری و برت گردونن....سخته...

سخته...سوختن...و از اون سختر سوختن و موندن...

انگار مجبوری با این آتیش توی سینت راه بری... بخندی ....گریه کنی ....

دوست داشته باشی ...زندگی کنی یا اصلا فقط زنده باشی و هیچی بروت نیاری...سخته...

ماهاعقب افتادیم...زیاااااااااددد

جبهه

پ ن :محتاج دعاییم ...اگه دلتون لرزید...چشماتون پرشد و بارید...ماروهم...

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

شروع

سلام

امروز شروع میکنم...به یاد پدر گمنامی که  خیلی قشنگ لالایی میخونه...و همه پدرایی که گمنامن...

شهید گمنام

در صورت عدم مشاهده عکس اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :

خواب بودیم که صدای انفجاری به گوش رسید

خواب بودیم که صدای انفجاری به گوش رسید
خدایا! از همه چیز و همه کس شرمنده‌تر، منم. خدایا! از آفتاب، از ماه، از ستارگان، از انس و جن و حتی از شیطان شرمنده‌ترم که همه در کار خود استوارند و به آنچه برایش آفریده شده‌اند، رفتار می‌کنند، ولی این سست عهد چه ناپایدار است؛ چه پیمان‌ها که با تو بستم و شکستم!


سرویس دفاع مقدس تابناک ـ جام زهر قطعنامه را سر کشیده بودیم، ولی همچنان جاماندگان از قافله شهادت در جای جای جبهه‌ها به دنبال شهادت بودند و خوب می‌دانستند که فرصت‌های از دست رفته را نمی‌توان به این سادگی‌ها دوباره به دست آورد.

«رحیم جباری»، یکی از آنان بود. سال‌ها بود که در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور داشت و با رزم خود در جبهه‌های نبرد و مداحی اهل البیت(ع) در جای جای ایران اسلامی، مشتاق دیدار یار بود.

آن روز هنوز در خواب بودیم که صدای انفجاری به گوش رسید. از آنجا که این صداها دیگر برای همه آشنا شده بود، توجه زیادی نکردیم، اما لحظاتی نگذشته بود که صدای آژیر آمبولانس منطقه را برداشت، صدا را دنبال کرده و به پیکر خونین مرید حضرت حسین بن علی (ع)، شهید رحیم جباری رسیدم.

شهید رحیم جباری

او آرام خوابیده بود و نگاه‌های حسرت‌آمیز خیلی‌ها را می‌دیدم که به حالش غبطه می‌خوردند.
رحیم سی و یکم تیر ماه1347 در قزوین به دنیا آمده بود و درست بیست سال بعد، یعنی هشتم مرداد ماه 1367 هر آنچه را داشت و نداشت، گذاشت و گذشت!

و این هم دل‌نوشته‌هایی از وصیت عرفانی زاهد بی ادعا شهید رحیم جباری، آخرین شهید بسیجی استان قزوین در جبهه‌های نبرد:

شهادت می‌دهم که خدا یکی است و محمد (ص) فرستاده اوست و علی (ع) ولی و جانشین بر حق اوست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

و قل رب انزلنی منزلا مبارکا وانت خیر المنزلین. مومنون /29


و بگو پروردگارا! مرا به منزل مبارک و جایگاه خیر و برکت خود فرود آر که تو بهترین فرود آورندگانی.
الحمدالله الذی بابه مفتوح للطالبین و رحمه واسع للعالمین و مغفره شفاء للمذنین.
اللهم الجعل غنای فی نفسی والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی اللهم الجعل من الذین هدیناه فی سبیلک و وفقناهم به معرفتک، اللهم جعلنی من الذین کسبوا نفسنا مطمئنه منک لک.

هر که حرفی ز کتاب دل ما گوش کند
هر چه از هر که شنیدست فراموش کند
تا ابد از دو جهان بی خبر افتد مدهوش
هر که یک جرعه می ‌از ساغر ما نوش کند


الهی! راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
خدایا! اینک بنده‌ای تنها از قعر ذلت‌ها و سیاهی ظلمت‌ها و انبوه غربتها با تو سخن می‌گوید.
خدایا! اکنون گنهکاری دروازه قلبش را به رویت باز می‌کند و مشت چرکین و خروارها رسوایی را به امیدی برتو ارزانی می‌دارد.
بار الها! حال رو سیاهی از اندرون گرداب معصیت فریاد بلندی سازد و از اعماق زشتی‌ها و پلیدی‌ها به تو مسألت می‌نماید.

شهید رحیم جباری

ای خدا! تو شاهدی که فراوانی گناهانم و کثرت عصیانم و شدت طغیانم مرا چنان شرمنده ساخته که خویش را شایسته آن نمی‌بینم که با تو سخن بگویم.
پروردگارا! تو خود گواهی که شرمسارم و پس از این همه گناه، دوباره در خانه‌ات را به صدا درآورم.

خدایا! از همه چیز و همه کس شرمنده‌تر منم.
خدایا! از آفتاب، از ماه، از ستارگان، از انس و جن و حتی از شیطان شرمنده‌ترم که همه در کار خود استوارند و به آنچه برایش آفریده شده‌اند عمل می‌کنند، ولی این سست عهد چه ناپایدار است، چه پیمان‌ها که با تو بستم و شکستم.
خدایا! شرمسارم، تو دستم بگیر. خدایا! شیطان در تمام اعماق وجودم رخنه کرده و مرا از یاد تو بازداشته است.

خدایا! گاه در دریای گناهانم می‌نگرم؛ خویش را شقی‌ترین می‌یابم و از خودم مأیوس می‌شوم، آخر خدایا! کدام نماز را از این غافل می‌پذیری که دل به سوی کعبه داشتن چه سودی بخشد آن کس را که دل به سوی خداوند کعبه ندارد؟ و کدام دعا را از محجوب نفس اجابت می‌کنی؟ چه عذابی از حجاب سخت تر؟

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه ُرخم عیان است


خدایا! به حق خودت از جهنم حجابم برهان، ولیکن خدایا! خدایا! اقیانوس بیکران رحمت تو مرا از نگاه به گناهانم بازمی‌دارد. به قول مولا علی(ع)، آن غریب دیار عشق که چه زیبا در مناجات شعبانیه می‌فرماید: الهی! ان اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک ان اخذتنی بذنوبی اخذتک بمغفرتک
خدایا! اگر مرا به گناهان و جرم‌هایم مواخذه کنی تو را مواخذه می‌کنم به عفو و مغفرتت. من نیز خدایا!، تو را به عفو و کرمت می‌گیرم. به حق خودت مرا از خود مران.
خدایا! افسوس که این چند روز به معرفت تو نگذشت و عشق تو در دل جای نگرفت، اما به هر حال امیدوارم که تا آخر از در زدن خانه تو خسته نشوم و این خسران را به خواندن بر رحمانیتت جبران کنم. فریاد خواهم زد: خدایا! من اولین بنده تو نیستم که عفو کنی و چه بسیار گناهکارانی را که بخشوده‌ای.

خدایا! چه کنم که فقیرم و تو غنی؟ از درگاهت کم نمی‌شود اگر مرا لایق عفو و رحمت بگردانی. ای عزیز! این بار گناه را به کجا بکشم و این کوس رسوایی را بر کجا بزنم و این قصه، که غصه را با که گویم که من یک وجود حقیر و کثیف بودم. وجودم حضور گناه بود و هویتم، هویت عصیان، شیطان مرا به پستی کشانده بود و در حضور تو معصیت‌ها می‌کردم، ولی، ولی هر چه از تو می‌رسید، محبت و لطف و کرامت بود و دریافتن این بنده از تو محبت بود و از من روی برگرداندن، از تو کرامت بود و از بنده‌ات طغیان و چموشی.

ای خالق من! ای اقیانوس بیکران عفو و کرم! تو در اوج بزرگی و عظمت ملکوتیت به ضیافت‌ها خواندیم و من در حضیض ذلت به تو دشمنی کردم. آری، گویی این جمله دعای افتتاح، شرح احوال من است که: خدایا! تو دعوتم می‌کنی و من روی برمی‌گردانم و تو محبتم می‌ورزی و من دشمنی می‌کنم.

ای مهربان! ای عطوف! وجود حقیرم تحمل این همه خوبی و بزرگی تو را ندارد. تو چقدر خوبی که مرا در عین کوچکی و پستی که به تو پشت کرده بودم، فراموش نساختی و در بلندای جبروتیت به انتظار این آلوده دامان نشستی.

ای معبود من! اگر در آن حال، مشیت و کروبییتت بر مرگ من قرار می‌گرفت و ندا می‌آمد که رخت دیار دگر بند و ملک الموت از در اتاقم وارد می‌شد، آه خدایا! چه حالی بود مرا؟ ای خدای بخشنده! مرا به بزرگیت بپذیر و به گناهانم منگر و به پشیمانی قلبم نگاه کن.
معبود! این بنده را از خویش مران. با او به فضل و رحمت خود رفتار کن که «تحملنا به عدلک» الهی! در این چند صباح عمر، عملی خالص و پر بار نمی‌یابم، اکنون خود را غریقی یافته ام که امیدش به توست.

خدایا! تو مرا در دنیا کمک‌ها نمودی، بار الها! در آخرت در وقت حساب پرونده اعمال، به کمک تو محتاجم، مرا در آن لحظات قهر مگیر.

الهی! ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره‌ای، ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای، اینک من بیچاره‌ای هستم بی پناه، با انبوهی از گناه، ولی با قلبی شکسته که با دعوت خودت دیگر بار به سوی درگاهت کشیده می‌شوی که قل یا عبادی الذین اسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله، إن الله یغفر الذنوب جمیعا، إنه هو الغفور الرحیم. ای رسول ما، به آن بندگانم که بر نفس خودشان اسراف کردند بگو: هرگز از رحمت خدا ناامید مباشید، البته خدا همه گناهان را خواهد بخشید و او خدایی بسیار آمرزنده و مهربان است. «الزمر/53»

خدایا! از آن لحظه که تو را شناختم عاشقت شدم و از هنگامی که طعم محبت را چشیدم دیوانه ات، الهی وقتی که رحمتت را عیان دیدم، شیفته ات گشتم. یا رب! ای که چشم امیدم تنها به درگاه توست، به خویش که می‌پردازم جز پوچی و هیچی نمی‌یابم و به تو که می‌رسم همه چیز را می‌بینم.

ای همه چیز، ای بالاتر از همه چیز، این هیچ را به لطف خودت پذیرا باش. مهربانا! رخصت وصل تو را می‌طلبم که در دل سنگ، آتش افکنده‌ای و شرار عشق تو را طالبم تا خویش را در پای آن بسوزانم و به سوی لقایت پروازها کنم.

خدایا! هر که آسودگی می‌خواهد، من آتش عشق می‌طلبم و هر که عقل می‌طلبد، من دیوانگی، دیوانه توام عزیز. دیوانه ترم کن.
 خدایا! هر که دوا می‌خواهد، من آرزوی درد دارم. بگذار لذت‌ها نصیب بندگان حقیرت شوند. هر که آرامش می‌خواهد، من عاشق بی‌تابیم.
خدایا! تو می‌دانی که تاکنون چند بار در دعای کمیل فریاد زده ایم: اللهم اجعل قلبی بحبک متیما.

جبهه

خدایا قلب مرا به حب و عشق خودت، بی تاب فرما.

ای خدا! سرزده بر خاک‌ها غلت زنم. العفو العفو گویم تا نفسم بند آید.
ای مقلب القلوب! عشقت مرا آواره بیابان‌های جنوب و غرب ساخته است و یادت آرام از کفم ربوده، محبتت آرامش از خاطرم برده، نامت قلبم را شیدای خود کرده،

ای منورالنور! مرا در این حالات مستدام دار.
ای محول الاحوال! در درونم غوغا به پا کرده‌ای، وجودم را آتش زده‌ای دلم را بی‌قرار کرده‌ای، روحم را در طلب لقایت به پرواز کشانده‌ای.
ای قدوس! این حالم را احسن ساز.
ای مجیب الدعوات! هر لحظه‌ای به صد خیال به دنبالت می‌گردم، هر دم به صد مسیر به جستجویت برمی‌خیزم، هر شب به آرزوها به خواب می‌روم و هر سحر به شوق وصالت به دعا می‌نشینم.

ای مهربان! دعایم را مستجاب کن، خودت را به من بنما که من بی تو کالبدی بیش نیستم.
ای حبیب قلوب الصادقین! به من صداقت در ایمان و اخلاص در عمل عنایت کن و یاد خودت را در قلبم شعله‌ور ساز تا لحظه لحظه‌های زندگی‌ام را با آن گلکاری کنم.

ای معطی المسئلات! به من قدرت استقرار بر خویش و پیروزی بر هوی و هوس عنایت کن و متاع بی چیز و فریبنده دنیا را که مرا از تو بازمی‌دارد، در دیده ام حقیر ساز.
ای منجی المهلکات! به آن امید رخ بر خاک درگاهت می‌سایم که رحمتی از رحمان بی انتهایت بر غضب و قهارییت پیشی گیرد و از ظلمات پوچی و تنهایی به نور هدایت و نورانیت اجابت و حلاوت عبادت بکشاندم.

یا غیاث المستغیثین! به دادم برس، مرا از اضطراب‌ها برهان که همانا دلها به یاد تو آرام می‌گیرد.
خدایا، خدایا! من عشق و شهادت از تو می‌خواهم. من وصال می‌جویم. من به دنبال توام خدایا! کجایی؟ مرا پیش خودت ببر.

دوری از مهر رخت ای مه تابان تا کی؟
ریزم از دست غمت، اشک چو باران تا کی؟
نرسد دست به دامان وصالت تا چند
آخر ای صبح امید، این شب هجران تا کی؟

خدایا! من شهادت می‌خواهم، خدایا! من عاشق توام کلمات و آثارت که اینقدر شیرین و دلنشینند، پس خودت چگونه ای، اگر بهشت شیرین است، بهشت آخرین چگونه است؟
ای خدا! خوشا آن دم که در تو گمم، فاصله‌ها از میان رفته‌اند، گویی در آغوش توام، خدایا چقدر فریاد بزنم؟ مرا از این قفس آزاد کن، من مال توام مرا پیش خودت ببر.

و اما تو ای پدر بزرگوارم! می‌دانم که خیلی مشتاق بودی تا پدر شهید شوی و این مطلب را در نگاه‌هایت خوانده بودم و می‌دانم که صبرت زیاد است و در مقابل امتحانات الهی صبر خواهی کرد، پدر عزیزم! من در این دنیا نتوانستم خوبیها و سختی‌های بسیار زیادی که برایم انجام دادی را جبران کنم، انشاءالله در روز محشر با مولا حسین ابن علی محشور شوی. در دوران زندگی‌ام از من بدی‌های فراوان دیدی، امیدوارم که حقیر را عفو نمایید تا خدا هم از من راضی شود.

در خط ولایت فقیه قدم بردارید و شکرگزار خدا باشید و شما برادران عزیزم! شما را سفارش می‌کنم به تقوی و دوری از گناه و فرمانبری از دستورات دین مبین اسلام که الحمدالله همگی به این امر مقید می‌باشید و اما شما خواهرانم! شما را سفارش می‌کنم به صبر و حجاب و پیروی از فاطمه الزهرا (س) الگوی همه زنهای جهان و بدانید که بزرگترین زینت برای زن مسلمان، حجاب است، حجاب است، حجاب.

و اما تو ای مادر عزیزم! با تو سخنها دارم، مادر ای کاش بودی و می‌دیدی جبهه که خانه عشق یار است، چه جلالی دارد، مادر! نمی‌دانی چه شب‌هایی پر خاطره‌ای اینجا داشتیم. مادر! بر بچه‌ها مکاشفات پیش می‌آمد. مادر! بچه‌ها شب‌ها به دنبال مهدی می‌گشتند. مادر! کاش می‌بودی و می‌دیدی که یارانم چگونه چون لاله‌های سرخ به خون آغشته می‌شدند. مادر! کاش بودی و می‌دیدی پاکترین فرزندان این مرز و بوم چگونه لبیک گویان به ملا اعلی می‌شتابند.
مادر! کاش بودی و حکایت حماسه‌ها را به چشم خویش شاهد می‌گشتی. مادر! می‌دانم که هر لحظه که جای خالی مرا در کنار سفره‌ات می‌بینی، یاد خاطرات شیرین و گذرانده گذشته می‌افتی.

مادر! می‌دانم که هر وقت دوستان مرا در کوچه و محله می‌بینی، بی اختیار یاد من هستی. مادر! می‌دانم که هر وقت در مجلس عروسی قرار می‌گیری، احساس غمی به ژرفای آسمان بر قلبت سنگینی می‌کند.

مادر! می‌دانم هر شب که سرت را بر بالین می‌گذاری یاد من می‌کنی. مادر! می‌دانم بعضی از شب‌ها خواب مرا می‌بینی که مثل همیشه از جبهه آمده‌ام و مرا در آغوش می‌گیری. مادر! می‌دانم که گاه نیمه‌های شب زمزمه‌های نماز شبت با صدای گریه عاشقانه‌ات در هم می‌آمیزد، ولی مادر! زمان، زمان رفتن است و هنگام کوچ کردن.

با وجود اینکه می‌دانم چه سختی‌ها و مشقت‌ها برایم کشیده‌ای که نتوانستم جبران کنم، ولی امیدوارم مرا ببخشی و شیرت را حلالم کنی. آری مادر! باید رفت، ارزش ما به رفتن است، مگر حسین (ع) و یارانش نرفتند؟ مگر دیگر ائمه اطهار(ع) نرفتند؟ و من به تو نمی‌گویم که گریه مکن، زیرا گریه بر شهید شرکت در حماسه اوست و می‌دانم که فرزندت را یک عمر تربیت کرده‌ای و دوست داشتی که دامادی‌اش را شاهد باشی، ولی مادر، مگر تو کربلا نمی‌خواهی، مگر تو همیشه در عزای حسین(ع) اشک نمی‌ریختی؟ پس بگذار ما برویم.

مادر! تا دست‌هایمان را بر حلقه‌های ضریح امام حسین (ع) حلقه نکنیم و عقده‌های دیرینه سینه‌مان را بیرون نریزیم، دست بر نخواهیم داشت. آه چه لذتی دارد آن لحظه هق هق گریه‌هایمان که فضا را پر خواهد ساخت. حسین جان می‌دانی به چه قیمتی به آنجا خواهیم رسید. کمکمان فرما، کمک، آری.
مادر! ما از تمام انبیا، محمد را و از تمام رهبران علی (ع) را و از تمام مجاهدان، حسین (ع) را و از تمام قصه‌ها، قیام را و از تمام کتاب‌ها، قرآن را برگزیده‌ایم.

در صورت عدم مشاهده عکس ها اینجا و اینجا و اینجا و اینجا کلیک نمایید.



کلمات کلیدی :
<      1   2   3   4   5   >>   >
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید