سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید چمران

شهید چمران

شهید دکتر مصطفی چمران

چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته و همیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است .

به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاری « مهر» : دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران ، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ التحصیل شد. چمران یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروف ترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا ومعتبرترین دانشگاه آمریکا - برکلی - با ممتاز ترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

  فعالیتهای اجتماعی:

دکتر مصطفی چمران از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله طالقانی، در مسجد هدایت، و در درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می کرد و از اولین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت داشت . بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق در لوای یک گروه سیاسی سخت ترین مبارزه ها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک ترین مأموریتها را در سخت ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

چمران در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار می رفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می شود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز می زند و به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفکر ، رهسپار مصر می شود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترین دوره های چریکی و پارتیزانی را می آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده می گیرد .

وی به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی گرایی ورای اسلام ، گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده نمود که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می شود، به جمال عبد الناصر اعتراض کرد . ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریا ن ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی توان به راحتی با آن مقابله کرد . چمران نیز با تأسف تأکید می کند که ما هنوز نمی دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. از آن پس به چمران و یارانش اجازه داده می شود تا در مصر نظرات خود را بیان کنند.

حضور در لبنان:

بعد از وفات عبد الناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می کند ، از این رو دکتر چمران رهسپار لبنان می شود تا چنین پایگاهی را ایجاد کند.

او به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پی ریزی می نماید . این سازمان درمیان توطئه ها و دشمنی های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده کرده ، در معرکه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می رود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، به استقبال شهادت می تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبار ترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان فالانژ، به اهتزاز در می آورد.

چمران از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله های بلند کوههای جبل عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیهای بسیاری به یادگار گذاشته وهمیشه در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته است . شرح این مبارزات افتخار آمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنه کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

چمران و انقلاب اسلامی ایران:

دکتر چمران با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز می گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می گذارد. خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعد آباد می کند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری ، روز و شب خود را به خطر می اندازد تا سریع تر مسأله کردستان را فیصله دهد .او در قضیه فراموش ناشدنی « پاوه » قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فدا کاری خود را بر همگان ثابت می کند .

پس از این جرایانات ، فرمان انقلابی امام خمینی (ره) صادر شد . فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت در آمدند وبا تکیه بر همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت، قدرت رهبری و برنامه ریزی دکتر چمران به شکوهمند ترین قهرمانیها دست یافتند و در عرض 15 روز همه شهر ها و راهها و مواضع استراتژیک کردستان را به تصرف درآوردند. بدین ترتیب کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی شتافتند.

دکترمصطفی چمران بعد از این پیروزی بی نظیر و بازگشت به تهران از طرف بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، امام خمینی (ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید. وی در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش ، به یک سلسله برنامه های وسیع بنیادی دست زد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامه های اصلاحی از این قبیل است .

شهید چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد. وی در یکی از نیایشهای خود بعد ازانتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می گوید: « خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می بینم که نمیتوانم از عهده آن به در آیم. تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برایم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»

چمران سپس به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا به طور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه نماید.

پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسه ساز و پرتلاش دیگری آغاز می شود . دکتر چمران در آن دوران نمونه کامل ایثار، شجاعت و در عین فروتنی و کار مداوم و بدون سر و صدا و فقط برای رضای خدا بود . او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش سریع آنها به شهر ها و روستا ها و مردم بی دفاع ، نتوانست آرام بگیرد و به خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه مقام معظم رهبری ، آیت الله خامنه ای که در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود ، به اهواز رفت. از آنجایی که او همیشه خود را در گرداب خطر می افکند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست بکار شد و در شب اول حمله چریکی ای را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بودند، آغاز کرد.

مصطفی چمران گروهی از رزمندگان داوطلب را به گردخود جمع کرد وبا تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کمکم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم یکی از این برنامه ها بود، که به کمک آن جاده های نظامی به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یکصد متر در مدتی کوتاه ، آب کارون را به طرف تانکهای دشمن روانه ساخت، بطوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتری عقب نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند. این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سردشمنان به دور کرد .

یکی دیگر از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود. چیزی که ابر قدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر به وجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر برود ولی به علت خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین بار نیروهایی بین دویست تا یک هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد . آنان به کمک دیگر برادران خود توانستند در جنگی نا برابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدتها مقاومت کنند.

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، رژیم بعث عراق سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهای حزب بعث شهر را در محاصره گرفتند . روز سوم تعدادی از آنها توانستند به داخل شهر راه یابند. گزارش مهر همچنین می افزاید : دکتر چمران از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت بر آشفته بود، با فشار و تلاش خود ومقام معظم رهبری ، ارتش را آماده ساخت که برای اولین بار دست به یک حمله خطرناک وحماسه آفرین و نابرابر بزنند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازمان دهی کرد و با نظامی نو و شیوه ای جدید از جانب جاده اهواز سوسنگرد به دشمن یورش بردند.

شهید چمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می شتافت که در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند وخود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ در این هنگام بود که نبرد سختی در گرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او نیز در مصاف با دشمن متجاوز، از نقطه ای به نقطه دیگر و از سنگری به سنگردیگر می رفت. کماندوهای دشمن او را به زیر رگبار گلوله های خود گرفته بودند، تانکها به سوی او تیر اندازی می کردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می داد.

در این درگیری همرزم چمران به شهادت رسید و اویک تنه به نبرد خود ادامه می داد و به سوی دشمن حمله می برد. تا آنکه در حین « رقصی چنین در میانه میدان» از دوقسمت پای چپ زخمی شد. با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد و به غنیمت گرفت . او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود به داخل کامیون نشست واز دایره محاصره خارج شد .

دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد. اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند وبعد از آن به مقر ستاد جنگهای نا منظم رفت و دوباره با پای زخمی و دردمند به کار خود پرداخت. حتی در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهید فلاحی، فرمانده لشگر92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهید محلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد .او در همان حال و همان شب پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد.

شهید چمران به رغم اسرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش ، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نا منظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد . تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در کنار بسترش و در مقابلش نقشه های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می نگریست و مرتب طرحهای جالب و پیشنهاد های سازنده در زمینه های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می داد.

چمران پس از زخمی شدن، اولین بار برای دیدار با امام امت و بیان گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادهای خود را ارائه داد. حضرت امام (ره) نیز پدرانه و با ملاطفت خاصی رهنمودهای لازم را ارائه می داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج می برد و تلاش می کرد که باارائه پیشنهادها و برنامه های ابتکاری حرکتی بوجود آورد. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه های الله اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است رسانده تا ارتباطات شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. به گزارش مهر بالاخره در سی و یکم اردیبهشت ماه 1360، با یک حمله هماهنگ و برق آسا ارتفاعات الله اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگ ترین پیروزی تا آن زمان بود.

شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پا به ارتفاعات الله اکبر گذاشت؛ در حالی که دشمن هنوز در نقاطی مقاومت می کرد او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد با تعدادی از یاران خود توانستند با فدا کاری و قدرت تمام تپه های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف در درآورند .

پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران اصرار داشت نیروهای ایرانی هرچه زودتر، قبل از این که دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، بسوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و خود او طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری رزمندگان جان بر کف ستاد جنگهای نا منظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

شهادت :

در سی ام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران در جلسه فوق العاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروهاانتقاد کرد و پیشنهاد های نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. این آخرین جلسه شورای عالی دفاع بود که در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

در سحر گاه سی و یکم خرداد 1360 ، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود، او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند . در لحظه حرکت، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: « همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین (ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او(رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او آماده حرکت به جبهه است.»

بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حرکت ادامه دادند تا اینکه به قربانگاه رسیدند .

چمران همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده شان را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پر نور و چهره ای نورانی و دلی مالا مال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.»

خداوند ثابت کرد که او را نیز دوست دارد و به سوی خود فرا خواند. چمران در آن منطقه در حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت ترکش خمپاره های دشمن به شهادت رسید .

 



کلمات کلیدی :

شهید یوسف کلاهدوز

 

 

شهید کلاهدوز را بیشتر بشناسیم

 یوسف کلاهدوز در اول دی ماه 1325 در شهر قوچان دیده به جهان گشود. او هنگامی که به مدرسه رفت توانست هوش و استعداد خود را بهتر نمایان کند و همواره مورد تشویق معلمان و مربیان خود قرار داشت. پس از گرفتن دیپلم، وارد مدرسه افسری شد و در دانشکده برای جذب نیروهای مستعد ارتش همواره در تلاش بود.وی مدت 8 سال در لشکر شیراز، فعالیت مذهبی و سیاسی خود را به طور مخفیانه ادامه داد و از طریق واسطه هایی با امام خمینی (ره) ارتباط برقرار کرد و از رهنمودهای معظم له بهره می برد. رکن دوم ارتش- ضد اطلاعات به کلاهدوز مشکوک شده بود و او مورد تعقیب و مراقبت قرار داشت اما با زیرکی، طوری عمل کرد که او را به گارد منتقل کردند.پس از پیروزی انقلاب نقش چشمگیری در تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی و تدوین اساسنامه سپاه داشت. وقتی امام پیام داد که حصر آبادان باید شکسته شود، تمام تلاش خود را به کار بست. می گفت: طلسم صدام را باید شکست اگرچه همه ما شهید شویم...او اهل ریا و خودنمایی نبود طوری که حتی نزدیکانش هم تا زمان شهادتش نمی دانستند او قائم مقام سپاه است.

سردار مهر

هفتمین روز مهرماه 1360، آسمان رنگ دیگری داشت و یوسف کلاهدوز پس از عملیات موفق ثامن الائمه(ع) با همرزمانش نامجو، فلاحی، فکوری و جهان آرا سوار بر پرنده تقدیر از جبهه های جنوب عازم مرکز بودند تا به محضر پیر و مراد خویش برسند و از زلال جاری معرفتش بنوشند. اما تقدیر چنان بود که با پروازی آسمانی در مهرماه به مهمانی معبود بروند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد. امام خمینی(ره) در رثای آنان فرمودند: «اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از انقلاب با شجاعت و سرافرازی در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند.»اگرچه داستان پایمردی و ایثار این مردان خدا، عظیم تر و عمیق تر از آن است که در این اندک بگنجد اما باید گفت که:بهتر آن باشد که سردلبران، گفته آید در حدیث دیگران

گزارشی از مراسم یادبود

در این مراسم که خانواده های معظم شهدا و ایثارگران و جمعی از مسئولان حضور داشتند، امام جمعه قوچان ضمن گرامیداشت مقام شهدا با بیان این که شهید کلاهدوز یکی از افتخارات میهن اسلامی و قوچان است، گفت: آیا به راستی این شهدا و دلاور مردان به چنین یادواره ها و آیین های بزرگداشت نیازمندند؟ و ما نسبت به آنان، چه وظیفه ای داریم؟...حجت الاسلام مروج گفت: برخی معتقدند کسی که وفات یافت، مرده است اما نگرش و اعتقاد ما این است که آن ها زنده اند و یادشان را گرامی می داریم و باید از آنان سخن بگوییم. به ویژه بزرگان و شهدا که حرکت آن ها مقطعی نبوده است و باید از این الگوها سرمشق بگیریم. وی افزود: شهدا و افرادی چون شهید کلاهدوز، انسان های بزرگ، متواضع و وارسته ای هستند که برای ما عزت و افتخار آفریدند و بر اثر همین رشادت ها و از خودگذشتگی شهدا و روحیه شهادت طلبانه است که دشمن به وحشت افتاده است و نیروهای حزب الله لبنان نیز با چنین روحیه و حرکت دلاورانه ای توانستند بر نیروهای رژیم صهیونیستی و اشغالگر پیروز شوند و...امام جمعه قوچان گفت: همان طور که خداوند می فرماید، باید خود را در مقابل دشمنان قوی کنیم به این معنا که قدرت مان در راه مقابله با ستم و تجاوز به حقوق دیگران به کار گرفته شود.وی، از قوچان به عنوان شهر جهاد و اجتهاد یاد کرد و شهید کلاهدوز و عالم ربانی آقانجفی قوچانی را از جمله افتخارات این دیار دانست.

صداقت و گمنامی شهید کلاهدوز

«هاشمی» یکی از رزمندگان و یادگاران دفاع مقدس نیز در این مراسم با بیان خاطراتی از جبهه و دوران اسارت خویش گفت: شهدای بزرگی چون کلاهدوز به عنوان طلایه داران جبهه و جنگ، در سپاه، ارتش و بسیج درخشیدند و صداقت و گمنامی از ویژگی های بارز شهید یوسف کلاهدوز بود. جا دارد از این مرد بزرگ بیشتر سخن گفته شود و نسل جوان با این گونه دلاور مردان بیشتر آشنا شوند.

وی افزود: قوچان با توجه به بضاعت خویش نسبت به جمعیت و وسعتش در مقایسه با شهرهای بزرگ، وظیفه خود را در جنگ تحمیلی با حضور جوانان و رزمندگان رشید خود به خوبی انجام داده و در طول تاریخ جایگاه علما و اندیشمندان، دلاور مردان و پهلوانان بوده است و شهدای زیادی را تقدیم اسلام و انقلاب کرده است.

در این مراسم، فرزند یکی از شهدا که از دختران روشندل بود با قرائت یکی از سروده های خود در وصف شهید و پدرش گفت: 7 ساله بودم که پدرم شهید شد و هیچ گاه نتوانستم چهره او را ببینم، چرا که نابینایم و آرزو دارم چهره او را در خواب ببینم و عکس نگاهش را در دفتر قلبم ترسیم کنم...

 

شهید کلاهدوز



کلمات کلیدی :

شهید حجت الاسلام والمسلمین محلاتی

روحانی شهید شیخ فضل الله محلاتی                        

            

 شهرستان: محلات

استان: مرکزی                                                                      

تاریخ شهادت:1/12/1362 - آسمان اهواز

به راستی قلم را چه گستاخی است که صفحة سفید کاغذ را در رسای آیتی آسمانی، که پیر خمین، در خزان عمر او چون ابر بهار گریست، نقش زند. همو که عمری در جستجوی وجود خویش بیابان‌گرد شد و سرانجام چون ققنوسی سرگشته در آتش عشقش خاکستر گشت. و چه زیبا سرائید باغبان باغ انقلاب، آن پیرستان بلاکش که «بهتر آنست که قلم شکنم و دم فرو نبندم» آری باید دم فروبست و تنها خنده‌های مستانه‌شان را در ملکوت خداوندی نظاره کرد. ولی قلم را رسالتی است بس عظیم، که ما‌یسطرونش،خونین‌ترین واژه‌های تاریخ است که آیندگان را برگزید ناگفتنی‌های سال‌های انقلاب و جنگ را .

نگاشتن از اسطورة علم و مجاهدت، شهید محلّاتی نیز فراتر از آن است که در قلم سربازان ما بگنجد ولی :

                  آب دریا را اگر نتوان کشید         هم به قدر تشنگی باید چشید 

مجاهد نستوه، عالم وارسته، شهید فضل الله محلاتی، در سال 1309 در شهرستان محلات، در خانواده‌ای کشاورز و متدین به دنیا آمد. پس از تحصیلات مکتبی، در سال 1344 وارد حوزه علمیه قم شد تا از بحر، بی‌کران بزرگان آن دیار در جوار دخت موسی بن جعفر علیه السلام] آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها[   جرعه بنوشد. بزرگانی نظیر آیه الله بروجردی، آیت الله خوانساری و دیگر نخبگان عرصة فقه و فقاهت، و از همه مهمتر تلمّذ در محضر پیرمراد عارفان دلداده، همو که راه و رسم عشق و عشقبازی، را به این طلبة جوان آموخت، آموخت که در ره دوست، خون و جان شیرین بهایی است بی مقدار، او که از سالهای حضور در محلات، با پیر خمین همدم بود و از نور وجودش بهره‌مند بود، در قم نیز چون پروانه برگرد شمعش فیض می‌برد . با شهید مصطفی خمینی هم سال بودند و یاری دیرینه، و از این طریق رابطة ایشان با خانوادة امام - رحمه الله علیه - صمیمی‌تر گشت.

چندی از تحصیل او در قم نگذشته بود که جریان آوردن جنازة متعفّن رضاخان به قم، دل های علما و مؤمنین را، به درد آورد. شهید محلاّتی طلبه‌ای جوان بود که همراه گروه جان‌برکف فدائیان اسلام، ب علیه این عمل ننگین تظاهرات کرد. این عمل، سرآغاز زندگانی خطرخیز و مبارزات پیاپی شهید محلاتی بود که در آخر منجر به پیروزی انقلاب شد.

در دل‌ِخطر می‌رفت و به خاطر آرمان و هدفش از هیچ زیان شخصی، باک نداشت. در نهضت ملی نفت، همکاری نزدیکی با آیه الله کاشانی – رحمه الله علیه - داشت و چندین بار از سوی ایشان به شهرهای مختلف، از جمله تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان شرقی اعزام گشت. در تبریز سخنرانی آتشین کرد و شور مردم را در پاسداری از دین و کشور بر انگیخت و خود مورد حملة مزدوران رژیم قرار گرفت. و به شدت مجروح شد. او را با عمامه خونین از میدان بیرون کرده و از مرگ حتمی نجات دادند. مشیت الهی بر آن بود تا او بماند و طعم شیرین پیروزی خون بر شمشیر را بچشد.

در طول مبارزات حضرت امام- رحمه الله علیه- همواره می‌کوشیدند تا ایده و مرام وی، را به علمای دیگر ارائه دهد و آنها را با مسیر مبارزه آشنا سازد. از دوستان شهید نقل است که هر وقت شهید محلاتی را در شهرهای مختلف و در کنار علما می‌دیدند، معلوم بود که اعلامیه‌ای در راه است و انقلاب جهش نوینی را خواهد کرد.

اولین بازداشت او در هجده سالگی بود که پس از آن بارها و بارها از سوی ساواک دستگیر و به زندان افتاد چنان که نزد دشمنان نیز چهر‌ه‌ای آشنا بود. در جریان مبارزه علیه تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی نقش مهمّی داشت و رابط و پلی بود برای ارتباط علمای تهران و امام- رحمه الله علیه- به طوری که بین دوستان و حتی ساواک به موتور العلماء معروف شده بود، شهید خود در این باره می‌گوید:

«مرتّب از امام پیام می‌آوردم و می‌بردم، مرتّب امام دستوارتی می‌دادند، ما می‌آمدیم خود را جمع می‌کردیم. آن علمایی که غیر از مساله گفتن کاری نداشتند. من در همان موقع یک اعلامیه تنظیم کردم و 120 امضا، از علمای تهران گرفتم که در آن زمان چنان صدایی کرد که سابقه نداشت».

پس از حادثة تبریز، طعم شیرین عشق آسمانی، را به همراه ازدواج با دختری مؤمنه از خاندان علماء چشید.

صبیبة استادش، حضرت آیت الله شهیدی، همدم و همیار شهید در سال‌های سخت و زحمات طاقت فرسای قبل و بعد از انقلاب بود.

فعالیت‌های شهید محلاتی، تا سال 1342 ادامه داشت و در این بین بارها به‌دست دژخیم ستم‌شاهی به زندان افتاد. به طوری که روزها حبس در سلول‌های وحشتناک ساواک، وضعیت بدنی‌اش را بسیار وخیم کرد و پس از بازگشت چند روزی ادامه داشت، شهید محلاتی همزمان با اوج مبارزات و فعالیت‌های، از درس و بحث غافل نبود و تا سال 1339 تحصیلات خویش را در قم ادامه داد. مقدّمات و مطوّل را خدمت آیت الله مطهّری ، آیت الله صدوقی، مشکینی خواند و سطح، را در محضر فرزانگانی چون آیت الله حائری سلطانی و حاج شیخ عبدالجواد اصفهانی گذراند. در درس خارج، پای درس آیت الله بروجردی، چندی تلمّذ کرد. ولی بیشتر تحصیلات خارج خود را در محضر امام- رحمه الله علیه- بود. پس از سال 1339 نیز در تهران در بحث آیات معظّم خوانساری، آملی و آشتیانی شرکت می‌جسته و در فقه و اصول از شاگردان مبرّز امام - رحمه الله علیه- بود و نمایندگی ایشان و آیه الله بروجردی - رحمه الله علیه- را داشت. بسیاری از تقریرات و دست نوشته‌های وی، در هجوم ساواک به منزلش از بین رفته و هم اکنون دست نوشت‌هایی به صورت پراکنده باقی مانده است. مباحث اجتهاد و تقلید، کتاب طهارت، صلوة و مباحث استصحاب، نوشته‌های این یار برجستة امام- رحمه الله علیه- بود که به حق مدال پرافتخار شاگردی حضرتش را برگردن آویخت.

پس از تبعید امام- رحمه الله علیه- ، نیز مبارزات شهید محلّاتی متوقّف نشده و یکی از ارکان فعالیت‌های مردم حزب اله بود.

و در این بین بارها به زندان افتاد. و در زیر شکنجه‌های وحشیانة ساواک زخم شیرین دوست را به جان خرید و آرامش برای او معنا نداشت. زمانی او با مبارزات پی در پی امان از ماموران و ساواک می‌برد و زمانی نیز در زیر ضربات پیاپی مشت ولگد، خصم دیرینه را تهی می‌کردند.

سال‌های سخت مبارزه سپری گشت وطلیعة آزادی با اشعّه‌های زرفام، خود یخ دیرین ستم را آب کرد، و ایران از زیر یوغ سنگین استکبار رها گردید. و نقش شهید محلّاتی در این پیروزی به عنوان یکی از ارکان مبارزات مردم بر هیچ کس پوشیده نیست. رهبر معظّم انقلاب در مورد یار دیرین مبارزات خویش می‌فرماید:

«در همة جریان‌های اوّل پیروزی انقلاب، ایشان (شهید محلاتی) نقش فعّال داشتند. در تمام مراحل اول پیرزوی انقلاب -که لحظه لحظه کارهای بزرگ و تعیین کننده بود- ایشان حضور داشتند، مجموعاً شهید محلاتی در محور تلاش و فعالیت و حرکت قرار داشتند.»

در بحبوحه انقلاب، فعّالیتها و جنب و جوش شهید محلّاتی نیز بیشتر شد تا این که با ورود امام، و پیروزی شکوهمند انقلاب در 22 بهمن، او نیز چون سربازی فداکار در رکاب تک سوار دیار خمین، یک به یک مراکز قدرت را تسخیر کرد. ایشان برای اولین بار صدای انقلاب را در سراسر عالم طنین انداز کرد و پیروزمند از رادیو سراسری ایران اعلام کرد:

«این صدای انقلاب اسلامی ایران است»

استاد شهید، در اولین دورة مجلس شورای اسلامی، به نمایندگی از مردم محلات وارد مجلس شد و یکی از اعضاء مؤثر کمیسیون دفاع بود. مسئولیت‌های مختلف شهید، نشان از روح فعّال و خستگی ناپذیر این یار دیرین امام(ره) داشت.

نماینده حضرت امام در سپاه، دبیرجامعه روحانیت مبارز، معاونت آیه الله مهدوی کنی در کمیتة مرکزی، نمایندة امام در حج و اوقاف و سرپرستی حجّاج در سال 1358 هریک نشان دیگری از پشتکار و فعّالیت مکانیزم محرّک انقلاب اسلامی است. اقیانوسی، که برکرانه‌اش امواج خروشان فضائل و حماسه‌ها جلوه‌گر بود.

شهید محلاتی پس از عمری تلاش بی‌وقفه، در راه اعتلای اسلام و انقلاب، پس از سال‌ها کشیدن آه حسرت در فراق هزاران یار دلپاک که در کشاکش مبارزات سی سالة خود، در یکم اسفند، سال 1364 آن گاه که با جمعی از نمایندگان مجلس و دیگر بزرگان عازم جبهه‌های نبرد بودند تا با حضور خود در آن میادین نورانی باعث قوت قلب رزمندگان گردند، در هواپیمای آسمان برفراز اهواز، مورد اصابت دو فروند جنگنده بمب افکن عراقی قرار گرفت و به همراه چهل تن از بهترین یاران امام امت، ققنوس وار در آتش عشقش پرپر گشت و ملت را همان قدر در سوگ خون نشانید که دشمنان را در شنیدن خبر شهادتش شاد کرد.



کلمات کلیدی :

شهید حجت الاسلام میثمی ( زندگی نامه)

مختصری از زندگی شهید میثمی / شهید کربلای پنج

شب سیزدهم رجب سال 1334 بود که خانواده‌ی میثمی گرمی حضور نوزادی کوچک را در جمع خود احساس کردند. پدر برای نامگذاری فرزند به قرآن تفأل زد و سوره‌ی مریم آمد«انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیاً» آنگاه به فرمان حق نامش را عبدالله نهاد.

کودکی او در محله‌ی مسجد حکیم اصفهان سپری شد. با ورود به مدرسه ضمن تحصیل، پدر را در تأمین معاش خانواده یاری رساند. در سن 12 سالگی هیئت حضرت رقیه (س) را به یاری بچه‌های محل تشکیل داد. علاقه‌ی او به علوم اسلامی به حدی بود که او به تحصیلات حوزوی روی آورد و در سال 1353 به همراه برادرش (شهید) حجه‌الاسلام رحمت الله میثمی و (شهید) حجه‌الاسلام مصطفی ردانی پور به قم مهاجرت کرد تا از دریای بیکران اسلام بهره‌ای بگیرد.

ماه‌های پایانی تحصیل ساواک در تعقیب میثمی به مدرسه‌ی حقانی محل تحصیل آن‌ها یورش برد و او را همراه عده‌ای از طلاب مبارز دستگیر کرد و به زندان فرستاد. از تاریخ 11/3/1354 به مدت سی ماه عبدالله در زندان ماند و در سال 1357 به دنبال مبارزات ملت از زندان آزاد شد و بعد از آن گفت:«من به دست این انقلاب آزاد شدم و مردم به خاطر آن دوسالی که از زندانم باقی بود، از من طلبکار هستند.» با پیروزی انقلاب در قم تحصیلات حوزوی را ادامه داد و همراه شهید ردانی‌پور در کردستان مبارزه کرد و سپس سپاه پاسداران در یاسوج را تشکیل داد.

حجه‌الاسلام میثمی در مدت 30 سال حضورش در استان کهکیلویه و بویر احمد سهم بزرگی در تامین امنیت و ثبات این منطقه‌ی عشایری داشت. وی از طرف نماینده‌ی امام(ره) در سپاه با مسؤول دفتر نمایندگی حضرت امام در منطقه‌ی 9 (فارس- بوشهر و بویراحمد) مشغول خدمت گردید.

حجه السلام میثمی در یک مأموریت نظامی در تاریخ 17/2/1363 به همراه شهید کلاهدوزان در حال سفر به شهر بندرعباس به علت تصادف با یک تریلی مجروح گشت.

بعد از بهبودی کارش را ادامه داد. او در عملیات‌های بسیاری همچون فتح المبین و محروم و ...حضور یافت و در تپه‌های شهید صدر برادرش در مقابل چشمان ناباور او به شهادت رسید. میثمی در این زمان از طرف حجه الاسلام محلاتی به سمت نماینده‌ی امام در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) و قرارگاه مرکزی نیروی سپاه و بسیج بود انتخاب شد.

  او حتی برای زیارت خانه‌ی خدا هم حاضر نشد لحظه‌ای جبهه را ترک کند. زیرا اعتقاد داشت جبهه اجر زیارت خانه خدا را هم دارد و همیشه می‌گفت:«من سی ماه در زندان بودم، سی ماه در یاسوج، سی ماه در شیراز و سی ماه در جبهه». مهلت بودن در جبهه‌ام تمام می‌شودو در شب دوم عملیات کربلای 5 نیز به دوستانش گفت:«من در این عملیات اجر خود را می‌گیرم و بالاخره در مرحله‌ی دوم عملیات کربلای 5 از ناحیه‌ی سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در سن 31 سالگی پس از سه روز مجروحیت در تاریخ 12/11/1365 مصادف با شب شهادت حضرت زهرا (س) به میهمانی خدا شتافت. از او 3 فرزند به یادگار ماند.

شهید حجت الاسلام میثمی



کلمات کلیدی :

به یاد شهید حجت الاسلام میثمی (1)

به یاد شهید میثمی

چشمم که به آن سه جلد کتاب می افتد، می مانم از میثمی بنویسم یا از شوقم برای دیدن آن ها:

«یادگاران 5، کتاب میثمی، مریم برادران، انتشارات روایت فتح»

«چهل روز دیگر، کتاب شهید عبدالله میثمی به روایت همسر، مهر السادات معرک نژاد، شبنم غفاری، مؤسسه فرهنگی و هنری شهید آوینی»

«روح آسمانی، خاطراتی از شهید حجت الاسلام حاج شیخ عبدالله میثمی، مجید حسین زاده، معاونت امور مطبوعاتی و تبلغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری کمیته ی انتشارات کنگره ی بزرگداشت سرداران شهید استان تهران»

... و شاید کتاب های دیگر که از دسترس من دور مانده.

با خود فکر می کنم؛ چه عیبی دارد؟ حتماً روح شهید میثمی با آن بزرگی و آسمانی بودنش، خوشحال می شود که در کنار حرف از او، کمی هم از آنها در زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا می کوشند بگوییم و یادی کنیم از مهربانی شان.

آن دوی دیگر را نمی دانم؛ اما «روایت فتح» به حق یکی از پرتلاش ترین و در عین حال موفق ترین مؤسساتی است که در این زمینه کوشیده و چه بسیار از این سری مقالات معرفی شهدا که به کمک اطلاعات جامع و جذاب کتاب های همین مؤسسه انجام نگرفته است. و حالا باز قلم خاطرات کوتاه این کتاب، آنقدر روان و شیواست که دیگر به خود اجازه ی دست بردن در آن را نمی دهم. این شما و این قطره ای از دریا؛ دریای «یادگاران» از «کتاب همت» گرفته تا «چمران»، «صیاد»، «باکری»، «زین الدین» و...

راستی چه خوش گفت که: «یادگاران میثمی قصه ی سادگی های زندگی او است».

عبدالله میثمی

تولد: 12 خرداد 1344، اصفهان

شهادت: 12 بهمن 1365، شلمچه

سمت: نماینده امام در قرارگاه خاتم الانبیاء

پدربزرگ اسم نوه اش را انتخاب کرده بود. اما آقاجون، بابای بچه، اصرار داشت اسم پسرش به «الله» ختم شود. هیچ کدام کوتاه نمی آمدند.

پدربزرگ قرآن را برداشت. نشست بالای سر نوزاد، دعا خواند و قرآن را باز کرد: «قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا». اسمش را گذاشتند عبدالله. بیست و یکم رمضان، تابستان سی و چهار.

محله مسجد فین اصفهان بود و هیئت رقیه خاتون. هر کس وارد هیئت می شد، تازه باید مجوز ادامه ی راه می گرفت. شرطش این بود که دفعه ی بعد یک نفر را با خودش بیاورد.

فکر هئیت از عبدالله بود و اسمش از آقاجون، خیلی به عبدالله و رحمت الله کمک کرد این هیئت را راه بیندازند. یک صندوق قرض الحسنه هم داشتند. هر کس هر قدر می توانست می داد. هر وقت هم پشیمان می شد، می توانست پس بگیرد. صندوق کار راه اندازی شده بود برای مردم محل.

یک روحانی گیر آورده بود و سؤال پیچش می کرد «کجا درس می خونین؟ حوزه علمیه ی قم چه جور جاییه؟ شما الان چی می خونین؟»

نمی خواستیم عبدالله برود قم. دوست نداشتیم از ما دور شود. حوزه ی اصفهان درس می خواند، اما عشق قم داشت. این قدر دوروبر این چیزها می گشت که توی مدرسه به ش می گفتند: «آشیخ.»

کنار قبر علامه مجلسی(ره) نشست. لبانش می جنبید. مصطفی و رحمت الله می دانستند چه می گوید. هر سه با هم تصمیم گرفته بودند. عبدالله می دانست رفتن آن ها برای مادر و آقاجون سخت است. دعا می کرد علامه خودش آن ها را راضی کند.

همان شب، بعد از شام، گفت چه تصمیمی گرفته اند. مادر و آقاجون حرفی نزدند. فردای آن رزو سه تایی رفتند قم.

اصفهان که می رفت، باز همه دور هم جمع می شدند. همان جای همیشگی، هیئت رقیه خاتون، در هیئت به روی همه باز بود. تا این که یک نفر جلسه ها را لو داد. چند نفر دست گیر شدند. عبدالله قصر رفت. در به در دنبالش بودند.

آرام وسایلش را جمع کرد برود قم. انگار چند دقیقه ی پیش، مثل اسفند روی آتش بود. می خواست برود خودش را معرفی کند. می گفت «بچه ها را به خاطر من آزار می دهند.» اما استخاره بد آمد.

قبل از رفتن، به خانه ی چند نفری از بچه ها که گیر افتاده بودند، سر زد و از خانواده شان حلالیت طلبید.

با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بکشند. با یک کمونیست هم سلولش کردند. او هم فهمیده بود عبدالله حساس است. تا آب می آوردند یا غذا، اول می خورد که عبدالله نتواند بخورد. نماز خواندن و قرآن خواندن عبدالله را مسخره می کرد.

شب جمعه بود. دلش بدجوری گرفته بود. شروع کرد به دعای کمیل خواندن. تا رسید به این جمله «خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد» نتوانست خودش را نگه دارد. افتاد به سجده. خیلی گریه کرد. سرش را که بلند کرد، دید هم سلولیش سرش را گذاشته کف سلول و زار می زند.

فروشگاه زندان حلوا ارده و ماست و پنیر می فروخت. زندانی ها می توانستند بخرند. عبدالله هیچ وقت چیزی نمی خرید. غذاهای زندان را هم بیش تر وقت ها نمی خورد، مانده بودم چه جوری زندگی می کند؟

نشسته بودم کنار تختم. عبدالله نشسته بود سر جایش، طبقه ی سوم یکی از تخت ها که دیدم یک چیزی از تختش افتاد زمین. کیسه ی نان خشک بود.

خبر رسید توی زندان چاقو کشیده اند و چند نفر زخمی شده اند. من و چند تا از مادرها کارمان شده بود هر روز برویم دم زندان. می خواستیم پسرهامان را ببینیم، نمی گذاشتند. تا این که یکی از مأمورها من را شناخت. گفت: «میثمی زخمی نشده. فلان روز بیا، خودم می برمت تو، ملاقاتی».

رفت و برگشت. گفت «پسرت نمی آد. می گه اگه بناست ملاقاتی باشه، باید برای همه باشه. مگه فقط من ننه دارم؟»

آزاد که شده بود، خانه مان از جمعیت خالی نمی شد، دسته دسته می آمدند دیدنش. یک خروار ظرف کنار آشپزخانه جمع شده بود.

صبح یک ظرف نمانده بود روی زمین. نصف شب همه را شسته بود. کسی بیدار نشده بود.

از زندان که آزاد شد، ده روز نکشید. بند و بساطش را جمع کرد، با یک ضبط و چند تا کتاب، رفت شهر کرد.

مردم دورش جمع شده بودند و او از امام می گفت. از ژاندارمری آمدند همه را پخش و پلا کردند.

نشستند کنار کوچه و نوار امام را گذاشت توی ضبط. می خواست مرم بیایند، حرف های امام را گوش بدهند. تا مردم جمع شدند، دوباره سر و کله ی ژاندارم ها پیدا شد. از هر جا می راندنش، از یک جای دیگر پیداش می شد. سوار ماشینش کردند و بردند توی بیابان ولش کردند.

بعد از انقلاب، به عنوان نماینده ی امام، رفت به مناطق محروم. یک دست لباس تمیز، قرآن، مفاتیح، جانماز و دفترچه ی یادداشتش را می گذاشت توی یک چفیه و گره می زد. هر جا می رفت، هم راهش بود حتی وقتی جنگ شروع شد و رفت جبهه.

هی می گفت «می خوام برم.»

میثمی نمی خواست او برود. جای خالیش را چه طور پر می کرد؟ اما خانواده اش نمی خواستند شیراز بمانند. برایشان سخت بود. پایشان را کرده بودن توی یک کفش که باید با آن ها برگردد شهر خودشان.

آمد پیش میثمی. گفت می ماند. خانمش راضی شده. حتی اصرار می کند بماند دیشب خواب دیده سیدی به ش تشر می زند که چرا نمی گذاری شوهرت به کارش برسد. میثمی خندید و گفت «من به امام زمان(عج) متوسل شدم کاری کند تو بمانی.»

از آن به بعد، هر کس می خواست به هر بهانه ای برود، میثمی به شوخی می گفت «کاری نکن خانمت خواب نما شود.»

بی لبخند نمی دیدیش. به دیگران هم می گفت «از صبح که بیدار می شین، به همه لبخند بزنین، دلشون رو شاد می کنین. براتون حسنه می نویسن.»

با پدر و مادرش سه تایی آمدند خواستگاری. اولین کسی بود که اجازه دادم بیاید هنوز درس می خواندم. در چوبی که باران می خورد، سفت می شد. باز کردنش لم داشت. موقع رفتن نتوانست در را باز کند. رفتم جلو و در را باز کردم. خندید گفت «خدا را شکر، زورتان هم زیاد است.»

تا آمدن مهمان ها برای مراسم عقد، توی اتاق تنها بودیم. مُهر خواست. گفتم «تا نگید چرا می خواید نماز بخونین نمی دم.»

گفت «خدا به من همسر داده، می خوام نماز شکر بخونم.»

شب عروسی به مادر گفت «فکر نکنین حالا که زن گرفتم، خونه نشین می شم. زندگی من جبهه است.»

فردای عروسی رفت جبهه.

فاصله ی ساختمان سپاه تا مرکز مخابرات چند کیلومتری می شد. هر وقت می خواست زنگ بزند به خانه، می رفت مخابرات.

دوباره می خواستند بفرستندش حج، بی معطلی رد کرد، گفت «جای من این جاست، توی جبهه. اجر حج رو همین جا می برم.»

جبهه که بود، نمازش را شکسته نمی خواند. می گفت «این جا وطنمه.»

ادامه مطلب در شماره (2)



کلمات کلیدی :
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها جهت دریافت کد کلیک کنید